فرهنگی 06 اسفند 1402 - 2 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0

نقش بی بدیل پورمحمدی در احیا مقبره شمس تبریزی در خوی

قسمت سوم : گزیده ای از خاطرات حجت‌الله ایوبی از حضور بزرگان هنر ایران در وزارت کشور

شمس تبریزی در شهر خوی آرام‌گرفته است. تصمیم گرفتم جلسه بعدی مدیران اجتماعی در محل منار شمس تبریزی برگزار کنم. باخبر شدیم منار شمس در محله‌ای متروکه است و چنین امکانی در آنجا وجود ندارد. چاره‌ای جز سفر نبود. استاندار دکتر قربانی  دانشگاهی و علاقه‌مند بود. جلسه خوبی برگزار شد. مردم با تعجب از لابه‌لای پرده‌ها و از بالای پشت‌بام‌ها به کاروان  خودروهای دولتی و ماشین‌های پلیسی می‌نگریستند که از کوچه‌های تنگ و خاکی می‌گذشتند تا به منار فراموش شده‌ای برسند که صفویه به عشق شمس تبریز در این دیار بنا کرده بودند. از سه منار این دوران تنها یک منار باقی‌مانده بود  و محوطه 400 متری منارها به مزبله‌ای تبدیل شده بود. اما حالا همه مدیران شهر و معاون اجتماعی وزیر کشور آمده بودند تا به شمس گمشده تبریزی ادای احترام کنند. شمس تبریزی در قفسی حدود چهارصد متر زندانی شده بود. همه چیز برای آزادی و آزادسازی مراد مولانا فراهم بود. سال مولانا بود. سال همایش‌ها نمایش‌های مختلف. مدیران خوی یک‌دنیا تصمیم و اراده بودند. آنها برای احیای مقبره مراد مولانا سر از پا نمی‌شناختند.
جلسه‌ای در استانداری برگزار شد. باقدرت و قاطعیت سخن گفتم. اعلام کردم که مقبره شمس باید احیا شود. تردیدها فراوان بود. سخن از گمانه‌زنی می‌رفت. به‌عنوان تصمیم قطعی وزارت کشور اعلام کردم که اینجا مقبره شمس تبریزی است. از ملاقاتم با ادیبان و مورخان بزرگ گفتم و اسناد قطعی آمدن شمس به خوی را یادآور شدم. اگرها و اماها را پایان دادیم. برگزاری نخستین  جشنواره شمس تبریزی را اعلام کردم. خوی حس گرفته بود. مدیران خوی عزم خود را جزم کردند. آزادسازی با سرعت برق آغاز شد. شهر خوی رسالت تازه‌ای پیدا می‌کرد.  شمس تبریزی از غربت درآمده بود. میراث‌فرهنگی استان گمانه‌زنی را آغاز کرد. با کندن اطراف منار قبرستانی کهن و چندطبقه از زیر خاک بیرون آمد. این نقطه مکانی محترمی  بود که درگذشته‌های دور، مردم مناطق اطراف هم می‌خواستند مردگانشان را در آنجا به خاک بسپارند. شمس تبریزی که درگذشته همه درگذشتگان این دیار را میزبانی می‌کرد اینک چنین تنها بود.
 اما دوران تنهائی‌اش گویی روبه‌پایان بود. شهرداری و شورای شهر و فرمانداری مردانه و باغیرت به آبادانی مشغول بودند. چند هزار متر در چند روز آزادسازی شد. جشنواره شمس تبریزی کلید خورده بود.
پورمحمدی به ما گفته بود که تنها با یک برنامه‌ای بزرگ و حضور بزرگ‌ترین‌های فرهنگ و سیاست می‌شود مقبره‌ای شمس تبریزی را زنده کرد.  رایزنی‌های آغاز شد. همه آماده بودند.
قرار شد بازیگران و کارگردانان برجسته سینما را چارتر کنیم تا در روزهای جشنواره، برای ادای احترام به خوی سفر کنند. وزارت ارشاد اما همراه نبود. معاونت مربوطه اش  سخت با برنامه‌های خوی مخالفت می‌کرد. در جلسه‌ای که با حضور وزیر ارشاد برگزار شد آقای و زیر فرهنگ با ضرب‌المثلی ورود وزارت کشور این عرصه‌ها را به چالش کشید. در همان جلسه تصمیم می‌گیرم دیگر در جلسات هماهنگی شرکت نکنم. وزیر کشور اما عزمش را جزم کرده بود.  گفت؛ چون کوه پای این برنامه خواهد ایستاد.  دکتر حداد عادل هم به کاروان مسافران خوی می‌پیوندد. مردم خوی آماده برگزاری مراسمی باشکوه می‌شوند. دارالصفای خوی در تب‌وتاب بود. روحانیت و امام‌جمعه فاضل این شهر همه‌وهمه همراه بودند. خوی آرام و قرار نداشت. گویی شمس پس از سال‌ها دوباره برخاسته بود و دستی به‌سوی آسمان و دستی دیگر به‌سوی زمین داشت. همه چیز برای اولین جشنواره شمس تبریزی آماده بود
وزارت کشور تجربه چنین برنامه‌هایی را نداشت. معاون اداری مالی این برنامه را به باد انتقاد  می‌گرفت. دیگران با سکوت معنادار و یا اظهار شگفتی او را همراهی می‌کردند.
جلسه شورای معاونان تشکیل می‌شود. پیش از آمدن وزیر یکی می‌پرسد مولانا چه ربطی به وزارت کشور دارد؟ بمباران طعنه‌ها کنایه‌های می‌شوم.  وزیر پورمحمدی بر خلاف همیشه با تأخیر فراوان می‌آید.  از اینکه دیر آمد عذرخواهی می‌کند. می‌گوید مشغول خواندن دیوان شمس تبریزی بود آن قدر غرق شده بود که گذر زمان را احساس نکرده. یک‌سروگردن قد کشیدم. به همه شبهات پاسخ داده بود. او آن روز از اهمیت این برنامه و جشنواره گفت. بازهم پایانی بر یک ماجرای دیگر.
 هزینه‌های چارتر در دقیقه نود با پادرمیانی شخص وزیر آماده شد. یک گروه از طرف معاونت اجتماعی و فرهنگی چند روز پیش‌تر برای آماده‌سازی برنامه به خوی رفته بودند. خبرهای خوب می‌رسید. خوی در تب‌وتاب بود. همه آماده بودند. 
صداوسیما برای گزارش‌های زنده آماده می‌شود. به خوی می‌رویم. استقبال باشکوه مدیران و مسئولان و حجت‌الاسلام حجازی نماینده شهر خستگی‌ها را از تن بدر کرد.  از چگونگی استقبال و ذوق سلیقه‌ای که به خرج داده‌اند می‌شد احساس کرد که مردم خوی شایستگی میزبانی شمس تبریز را به‌خوبی دارند. از فرودگاه تا شهر قدم‌به‌قدم پوستر زیبای شمس خودنمایی می‌کرد. یک‌راست به مقبره شمس رفتیم. مدیران شهر سنگ تمام گذاشته بودند. در مدتی کوتاه راه‌های بسته به سور مزار شمس  گشوده بود. دیگر لازم نبود از کوچه و پس‌کوچه‌های تنگ و خاکی به دیدار شمس برویم. یک سرِ مزار تا به خیابان پهن و اصلی شهر رسیده بود. چند هزار متر آزادی سازی و کف‌سازی و دیوارسازی خوبی انجام شده بود.
باورنکردنی بود. به سالن همایش‌های شهر می‌رویم. سالن پر از جمعیت بود
. نخستین شب در اوج شکوه به پایان رسید. مردم خوی هرچه داشتند پای میهمانان شمس تبریزی ریخته بودند. آنها حتی در پذیرایی‌هایشان می‌خواستند نشان دهند که میزبانی شمس را شایسته‌اند.
میهمانان خارجی همایش مولانا هم  به تهران رسیده بودند.  فضای سنگینی بر علیه مولانا در سطح کشور ایجاد شده بود. همایش مولانا مورد انتقاد قرار گرفت. بازتاب برنامه‌های خوی در رسانه ملی دیگر ممکن نبود. شهر خوی آرام و قرار نداشت. مردم از مزار شمس دل نمی‌کندند و تا نیمه‌های شب مزار پر جمعیت بود. روز همایش فرارسید. حداد عادل رئیس مجلس هم از راه رسید. در فرودگاه از برنامه‌ها پرسید. شاید انتظار برنامه‌ای در این اندازه را نداشت. از چند کیلومتر مانده به مزار دوطرف خیابان مردم خوی برای استقبال صف‌کشیده بودند. رئیس فرهنگستان ادب فارسی با شور به احساسات مردم پاسخ می‌داد. در مراسمی رسمی تاج گلی بر مزار شمس گذاشت و بر مزارش فاتحه خواند.
 ساعت همایش فرارسید. سالن مانند همیشه پر از جمعیت بود.  حداد عادل از استاد موحد تجلیل کرد. شخصیت‌های مختلف سخنرانی کردند. شهر غلغله بود. در همه برنامه‌ها روحانی خوش‌سیما و محبوبی حضور داشت. حس می‌کردم او در همراه‌کردن روحانیت شهر و امام‌جمعه نقش بسزایی داشت. او همه‌جا بود؛ ولی از صندلی‌های ردیف اول فاصله می‌کرد. دکتر مرقاتی معاون انتشارات سمت بود. او دکتر احمدی و جمع زیادی را برای این جشنواره همراه کرده بود. آشنایی با او را برای خود نعمتی بزرگ و توجه أرواح بلند شمس و مولانا می‌دانم.
گروه نمایشی حسین مسافر از راه رسید. هر شب مدت‌ها پیش از شروع نمایش مردم مشتاق در مقابل سالن اجرای نمایش صف می‌کشیدند. ملاقات شمس و مولانا اوج نمایش رستاخیز عشق بود.
ستاره‌ها برای ادای احترام به خورشید صف‌کشیده بودند. ستاره‌های ادب و عرفان و شعر و موسیقی و نمایش همه آمده بودند و آنچه  داشتند به‌پای شمس می‌ریختند. دیگر نوبت به ستاره‌های سینمای ایران رسیده بود. روز جمعه 7 آبان 1386 روزی فراموش‌نشدنی برای مردم خوی بود. این‌همه چهره محبوب را یکجا هیچ‌کس ندیده بود.
تمام شهر به راه افتاد بود و همه در راه مزار شمس تبریزی بودند. سینماگران در میان غریو شادی و تشویق مردم از اتوبوس پیاده شدند. علی نصیریان، پرویز پرستویی، رضا میرکریمی، رؤیا نونهالی، مهتاب کرامتی، فرشته طائرپور، داود رشیدی، کمال تبریزی، صابر ابر، امین تارخ و چندین سینماگر دیگر از میان جمعیتی که به‌زحمت باریکه راهی بازکرده بودند شاخه‌ای گل بر مزار شمس گذاشتند و فاتحه‌ای خواندند.
هم‌زمان سخنان تندی بر علیه این برنامه در تهران رسانه‌ای شد. با وزیر پورمحمدی تماس می‌گیرم. خاطرم را جمع می‌کند. سفرش را به تأخیر می‌اندازد و لی از من می خواهد خم به ابرو نیاورم. شمس تبریزی به ایران بازگشته بود. همه خوشحال بودند. مرم خوی سر از پای نمی‌شناختند. حمایت وزیر کشور پشتوانه اصلی ای برنامه بود.
در دوران هر وزیر و مدیری کارتابل‌های  بی‌شماری پر و خالی می‌شوند. جلسات پرسود و کم سود پیوسته برگزار می‌شود و هیچ یاد و خاطره‌ای از هیچ‌کدام از آن جلسات در هیچ ذهنی باقی نمی‌ماند. اما گاه تنها گذاشتن یک سنگ قبر بر مزاری مهجور به بخشی از تاریخ یک کشور تبدیل می‌شود. پس از این رویداد خوی به میعادگاه عاشقان ادب و عرفانی اسلامی تبدیل شده است. شهر رونق گرفته و هر سال میزبان ده‌ها استاد فرهیخته و هنرمند است.
دو سال و دو ماه معاونت اجتماعی و فرهنگی‌ام به پایان آمد. سیاست، فرهنگ را کنار زد. نام فرهنگی از معاونت حذف شد. اما مقبره شمس تبریزی نگین آذربایجان ایران است و میعادگاه عاشقان… این ندای شمس تبریزی در ایران پیچید که  «چون گفتنی باشد و همه عالم از ریش من در آویزد که مگر نگویم، حتی بعد از هزار سال، این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم!»

نویسنده
M
مطالب مرتبط
نظرات