امنیتی 26 بهمن 1402 - 2 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 3 دقیقه
کپی شد!
0

حضرت امام فرمود «شنود» خلاف شرع است

در پنجمین برنامه از مجموعه «حضور» که به مناسبت چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی با دعوت از چهره‌های شاخص سیاسی و تأثیرگذار انقلاب، در حسینیه جماران به واکاوی اندیشه‌های امام روح‌الله می‌پردازد، «حجت‌الاسلام مصطفی پورمحمدی» درباره تلاش امام خمینی (ره) برای هدایت گروه‌های نفاق  و برخورد ایشان با آنها بعد از خیانت به مردم و کشور سخن گفت: 
طلبه‌هایی که عضو منافقین شدند
 بحث منافقین از سال ۵۴ بروز کرد؛ از وقتی که تغییر ایدئولوژیک دادند. ما گروه منافقین را تا پیش از این یک گروه انقلابیِ از جان گذشته و مقاوم در مقابل آن رژیم می‌شناختیم که حتی خیلی از طلبه‌ها عضو آن شدند؛ ولی بعد از این تغییر و اعلام رسمی بود که حساسیت‌هایی ایجاد شد که آیا اینها قابل اعتماد هستند یا خیر؟
بعداز انقلاب و از فروردین و اردیبهشت هم تبلیغات گسترده و علنی که با انقلاب زاویه داشت را شروع کردند. مثلا مسعود رجوی وقتی در دانشگاه شریف کلاس می‌گذاشت چهار پنج هزار نفر شرکت می‌کردند. خیابانی و ابریشم‌چی و بقیه کادر مرکزی‌شان در دانشگاه تهران و علم و صنعت کلاس برگزار می‌کردند و چند هزار دانشجوها به کلاس‌های آنها می‌رفتند و تاخت و تاز جدی داشتند.
تهدید منافقین از چه زمانی آغاز شد
بعد از آن شروع کردند به اسلحه جمع کردن در دانشگاه و اصلاً دانشگاه مقر عملیات نظامی آنها شده بود. این مسائل که پیش آمد، امام اوایل اردیبهشت ۵۸ دستور دادند اسلحه‌ها به پادگان‌ها برگردد. اینجا بود که منافقین و گروه چپ مقاومت کردند و کم کم حساسیت‌ها و تهدیدها به اوج رسید تا اینکه مسعود رجوی در دی ۵۸ گفت که کاری نکنید با گلوله با شما روبه‌رو شویم!
 بعد از آن هم رجوی و منافقین به قانون اساسی رأی ندادند. در این شرایط رجوی برای انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد. امام فرمودند کسی که به قانون اساسی رأی نداده و قبول ندارد، در چه مدلی می‌خواهد رئیس جمهور شود؟ شما باید این قانون را اجرا کنید. و به این طریق او را از صلاحیت انداختند. ولی در انتخابات مجلس و خبرگان قانون اساسی هم کاندید شد که رأی نیاورد.
حضرت امام علی‌رغم شناخت از منافقین آنها را طرد نکرد
 حضرت امام از سال ۵۱ و ۵۲ و حتی از سال ۴۹ و وقایعی که رخ داد، اینها را می‌شناختند. در خاطرات آقای هاشمی داریم که وقتی در نجف به دیدار امام می‌رود، می‌گوید «ما به اینها کمک می‌کردیم و همکاری داشتیم ولی متأسفانه منحرف شدند و البته شما زودتر از ما این را فهمیدید. و ما دیگر کمک نمی‌کنیم!»
 امام اینها را شناخته بود و از این جهت، آنان را طرد نکرد. همانطور که کمونیست‌ها و مارکسیست‌ها را هم طرد نکرد. امام به کسانی که قانون اساسی را قبول داشتند و به اقدامات ضد امنیتی و مسلحانه نپردازند، ولو اینکه مخالف ما باشد، مجال داد.
منافقین برخورد خشن را به نظام تحمیل کردند؛ این مشی نظام نبود
من از سال ۵۸ تا خرداد ۶۰ دادستان مسجد سلیمان بودم. یک خیابان اصلی در آنجا بود که این طرف و آن طرف خیابان از همه گروه‌های کمونیست و چپ، حتی کومله و دموکرات کردستان، خلق مسلمان و منافقین کنار پیاده‌رو بساط و نشریات آنان پهن بود و معرکه‌ای بود. تهران هم در خیابان انقلاب این اتفاق بود. در میزگردهایی که اوایل انقلاب مرحوم آقای بهشتی و مرحوم مصباح برگزار می‌کردند هم امثال کیانوری و احسان طبری که از رهبران مارکسیستی بودند، شرکت می‌کردند.
اصلاً مشی نظام، مشی متحمل و اهل مدارا بود. اصلاً نظام به دنبال برخورد خشن نبود ولی به ما تحمیل شد و اسناد تاریخی گواه این معناست. اینها همه جا فعالیت و دفتر داشتند. اما اول کار شروع کردند به جمع‌آوری اسلحه و تبلیغات و یارگیری کردند. حتی در تلویزیون حضور پیدا می‌کردند و تا زمانی که دست به اسلحه نبردند نظام با آنان کاری نداشت. می‌گفتند ما قانون اساسی، رهبر و اسلام را قبول نداریم؛ امام فرمودند: «اینها ما را قبول ندارند ولی شهروند ما هستند و داریم با هم زندگی می‌کنیم. تا زمانی که امنیت مردم و منافع آنان را به خطر نیندازند ما تحملشان می‌کنیم».
منافقین بگویند تا قبل از ۳۰ خرداد ۶۰ چندنفرشان زندانی یا اعدام شدند؟
بعضی‌ها می‌گویند شما تندروی کردید که منافقین علیه شما اسلحه کشیدند! و یا اینکه می‌گویند شما آنها را اعدام کردید؛ در صورتی که اصلاً این اعدام‌ها برای بعد از ۳۰ خرداد است. حتی سعادتی که جاسوس بود در اردیبهشت یا فروردین ۵۸ پرونده مقربی را برداشت و در یک عملیات مفصل آن را به افسر اطلاعاتی سفارت شوروی تحویل داد؛ حتی اعدام او که یک جاسوس مسلم بود، کلی طول کشید و تحمل شد.
خود مسعود رجوی که این همه علیه نظام حرف زد و تهدید کرد و اسلحه جمع‌آوری کرد و تمام کشور را دفتر زده بودند و یارگیری کردند؛ چه کسی به آنها کار داشت؟ در گزارش‌ها آمده چون شما اینها را اعدام کردید و خشونت به خرج دادید، اینها به جنگ مسلحانه رو آوردند! کجای تاریخ این را می‌گوید! چندتا از منافقین زندانی داشتند اینها؟ گروه‌های مارکسیستی و چپی و منافقین قبل از ۳۰ خرداد زندانی داشتند؟ اعداش مشخص است. بیایند بگویند.
 غیر از گروه فرقان که شهید مطهری و شهید قرنی را به شهادت رساندند و آقای هاشمی را ترور کردند و چندتا عملیات دیگر انجام دادند؛ گروه‌های کردستان، خلق عرب در تبریز و آذربایجان، قدری هم از خلق ترکمن و بلوچستان و آنانی که عملیات کردند یا تجزیه‌طلب بودند؛ در واقع درگیری‌ها اینجا بود. شما در کردستان هم می‌بینید که آنها شروع‌کننده بودند. از همان ماه‌های اول و دوم شروع کردند در حالی که انقلاب هنوز کارش را شروع نکرده بود و حرفش را نزده بود. گفتند اینجا باید جمهوری شود و خودمختار شود و از این حرف‌ها.
مرز صبر و مدارای امام برهم نخوردن آرامش و امنیت مردم بود
امام خمینی (ره) در مواجهه با اقدامات تجزیه‌طلبانه مماشات نمی‌کردند. آنجایی که امنیت و تمامیت ارضی و منافع ملی کشور می‌خواست به خطر بیفتد، امام (ره) هیچ تحمل نداشت. برجستگی امام خمینی (ره) هم در همین جا بود و بی‌نهایت تحمل و صبوری کرد، تا یک مرز و آن مرز هم امنیت و آرامش مردم و منافع ملی بود. امام (ره) چندین بار هم تهدید کرد که به آنجا نرسد و اشاره کردند که اگر به آنجا برسد، «منِ طلبه‌ای که اینجا نشسته‌ام، آنوقت آن کاری که نباید را انجام می‌دهم و چیزی را که باید بگویم، می‌گویم.»
فاز اقدامات سیاسی منافقین هم بسیار تند بود
منافقین قبل از اینکه وارد فاز نظامی شوند، یک عملیات میدانیِ سیاسی جدی در حمایت از بنی‌صدر علیه جبهه انقلاب داشتند. بنی‌صدر که رئیس جمهور شد، کم کم به هم نزدیک شدند و جنگ که شروع شد، اینها اقدام کردند به اسلحه جمع کردن.
مثلاً حادثه اسفند ۵۹ دانشگاه تهران که اتفاقاً سمینار قضایی هم داشتیم و من هم از مسجد سلیمان به تهران آمده بودم و در کاخ دادگستری میدان ارگ، با مرحوم شهید بهشتی دیدار داشتیم؛ هم دیدار عمومی و هم خصوصی با ایشان که منافقین روز ۱۵ اسفند در پایین ساختمان دادگستری شعار «مرگ بر بهشتی» و اینها می‌دادند و تا طبقه چهارم که ما در دفتر آقای بهشتی بودیم صدا به خوبی می‌آمد. یعنی قصه اینجور نبود که منافقان یک دفعه به فاز نظامی بکشند. در همان صحنه‌های سیاسی هم بسیار اقدامات داغ و تند و اصطکاکی وجود داشت ولی اوج این مسئله به جنگ مسلحانه و فاز نظامی رسید.
اسناد تبادل اطلاعات منافقین با صدام از ابتدای جنگ
جنس منافقین، جنس ترور و کشتن است. اینها در فاز سیاسی هم معتقد به خط ترور و حذف و برخوردهای خشن و اسلحه جمع کردن بودند. حتی در جنگ، اسنادی داریم که قبل از رفتن اینها به فاز نظامی، با عراق تبادل اطلاعات داشتند. یعنی از آغاز جنگ، در ۲۹ شهریور ۵۹ تا ۳۰ خرداد ۶۰ که می‌شود ۹ ماه که اینها وارد فاز نظامی شدند، همکاری اطلاعاتی با عراق داشتند. یعنی همان زمان که در ایران بودند و مردم درگیر جنگ بودند، به‌خاطر اختلاف سیاسی و ادعای رهبری داشتن، حاضر شدند با دشمنی مثل صدام علیه مردم اطلاعات تبادل کنند.
منافقین بعد از آن دیگر در جنگ مسلحانه، کف خیابان درگیری و کشتار درست کردند. مسجد و ماشین و اتوبوس آتش زدند و حزب الهی‌ها را ترور کردند. با زنان چادری و ریشوها برخورد کردند و این یک محاربه آشکار و رو در رو با نظام بود. باز تا اینجا هنوز به اوج نرسیده بود. تا اینکه روز ۶ تیر آقا ترور شد و ۷ تیر حادثه هفتم تیر اتفاق افتاد. یعنی سران نظام را زدند. اینها می‌گفتند سر نظام رفت، دیگر نظام از پا در می‌آید.
شما تصور کنید یک دفعه مقامات عالی قوه قضائیه، دولت و مجلس را زدند. خب ضربه خیلی کارایی است؛ آن هم در اوج جنگ، در حالی که خرمشهر سقوط کرده و آبادان در محاصره است؛ شما از طرفی می‌بینید کردستان، طرف قصرشیرین، نزدیکی‌های مهران، فکه تا سوسنگرد و بستان همه در تصرف دشمن است و بمباران است؛ از طرف دیگر درگیری‌های مسلحانه در داخل شهرها و همزمان سران نظام ترور می‌شوند.
بلا تردید امنیت داخلی و خارجی با مردم صورت گرفت
 اینجا آدم می‌فهمد که امام (ره) آن روزی که در ۹ تیر که مقامات به خدمت ایشان آمدند و گفتند «بهشتی مظلوم بود، مظلوم زیست و مظلوم مرد؛ او یک ملت بود برای ملت ما»؛ آن روح مطمئن الهی مثل اینکه به تمام ملت ما یک آرامش بخشید. این را چه کسی می‌تواند بفهمد و هضم کند؟ در اوج جنگ و ترور و درگیری مسلحانه و ترور تمام رهبران نظام و کشته و زخمی شدن افراد بسیار، شخصیت و جایگاه و نقش امام در این صحنه‌هاست که رهبری به عشق و علاقه و اعتماد مردم نشان می‌دهد؛ مقبولیت در بین مردم و آن آرامشی که امام (ره) در بین مردم ایجاد کرد.
اتفاقاً پس از آن، یک حرکتی برای جبهه‌ها شکل گرفت و نه تنها فضای داخلی امن شد و مردم هشیار شدند و حضور پیدا کردند. یعنی بلا تردید امنیت داخلی و خارجی با مردم صورت گرفت. درست است ما قاضی بودیم بچه‌های سپاه و کمیته بودند و بچه‌های اطلاعات همه کار می‌کردیم و می‌کردند ولی این امام (ره) و مردم بودند که انقلاب را چه در داخل و چه در ‌خارج با دشمن بعثی حفظ کردند.
استقرار منافقین در عراق با هدایت آمریکایی‌ها بود
 آنها چون فهمیده بودند که اگر بخواهند حکومت کنند، باید بتوانند با آمریکا ارتباط داشته باشند. برخی اطلاعات گواهی می‌دهد که افرادی را فرستاده بودند تا با آمریکا ارتباط ایجاد شود که بعدها آشکار شد. استقرار منافقین در عراق که سال ۶۴ اتفاق افتاده با هدایت آمریکایی‌ها است.
مسائل اخیر، اوج جنگ ترکیبی دشمن بود ولی وقتی صفحات تاریخ را ورق می‌زنیم واقعاً از این جنگ‌های ترکیبی، دشمن در مقاطع مختلف با ما داشته است. آمریکا در ایران کودتا می‌کند، عراق به ایران حمله می‌کند؛ منافقین جنگ مسلحانه راه می‌اندازند و تمام سران نظام ترور می‌شوند؛ بعد از آن بحران اقتصادی داریم و روزهایی بر ما گذشته که چند روز بیشتر گندم در کشور نبوده! نبودن نفت و خاموشی و اینها به کنار؛ ولی الحمدلله با همت مردم همه مشکلات حل شده است. این واقعاً فوق‌العاده است.
غفلت از نقش مردم؛ نقطه آسیب‌زای جمهوری اسلامی
علی‌رغم توانایی‌ها و قدرت‌های افزوده خوب ما، آنچه که دشمن توانسته از برخی روزنه‌ها سوءاستفاده کند و روی روان و فکر مردم و ذهن آنان تأثیرگذاری شده و قدری به حس همبستگی و پیوستگی و پشتیبانی مردم آسیب زده، برخی رفتارها بوده است که موجب بدبینی شده و برخی جاها تبدیل به عقده شده و اینها رخنه‌ها و روزنه‌هایی است که دشمن دیده فرصت خوبی است تا عملیات کند.
سهم و نقش دشمن در ایجاد این وضعیت خیلی زیاد است. علت آن هم این است که جمهوری اسلامی یک کار بزرگ با فضای جهانی انجام داده است. هژمونی یک ابرقدرت را به چالش جدی کشیده است و در واقع تنها رقیب تمدنی و فرهنگی و ایدئولوژیک و مدنی که در حکمرانی مدل دارد، در مقابل استکبار و لیبرال دموکراسی، جمهوری اسلامی است.
اذعان استراتژیست آمریکایی به قدرت و جایگاه فوق‌العاده ایران در منطقه
یکی از استراتژیست‌های برجسته آمریکا که می‌گویند در تراز کی‌سینجر و برژینسکی است، تازگی‌ها دیدم یک مقاله نوشته و گفته که «ما باید ایران را از شر آخوندها نجات می‌دهیم؛ ایران جایگاه فوق‌العاده‌ای برای ایجاد دموکراسی در منطقه به دلیل پیشینه تمدنی، دارد و به دلیل ۸۵ میلیون جمعیت جوان تحصیل کرده». خب این ظرفیت‌ها در همین جمهوری اسلامی ایجاد شده است. درست است که دارد به آخوندها تیکه می‌اندازد اما دارد اقرار می‌کند که اتفاقات بزرگی در ایران افتاده است.
اکنون ما در اغلب صنایع هایتک و پیشرفته جزو رتبه‌های جهانی هستیم. اشکالی که مطرح است، این است که وقتی اینقدر دستاورد و پیشرفت داریم، پس چرا وضع اقتصادمان اینگونه است؟ از قوت‌ها نباید غافل شویم و دشمن از قوت‌های ما نگران است و نباید اجازه دهیم که حتی تثبیت شود و ادامه پیدا کند و حتماً صحنه از اختیار او خارج خواهد شد.
دشمن روی نقطه ضعف ما عملیات انجام می‌دهد
دشمن روی نقطه ضعف ما عملیات انجام می‌دهد و درست است که دلیل برخورد او با ما قوت ما است و می‌خواهد جلوی پیشرفت ما را سد کند اما آنجایی که دست گذاشته روی نقطه ضعف ما و از آنان سوءاستفاده می‌کند، مهمترین مسئله‌ای که اتفاق افتاد آن اعتماد عمومی است.
 اولویت‌ناسنجی‌ها و بی‌برنامگی‌ها دلیل برخی ناکارآمدی‌هاست. اینها باعث بی‌اعتمادی می‌شود. باید به فضای اجتماع بها بدهیم و یک اعتمادسازی باید اتفاق بیفتد. این شبهات و هیجان‌های ذهنی به خصوص برای بچه‌ها و جوانان ما اتفاق افتاده که لازم است صادقانه با آنان حرف بزنیم.
با جوانان همدلی کنیم تا اعتماد از دست رفته بازگردد
در این مسیر، اولاً باید اشتباهات خود را قبول کنیم. اگر عیبی هست، از جوانان بخواهیم راهنمایی‌مان کنند و قبول کنیم و انجام دهیم. جوانان ما فهیم و عاقل و تحصیل کرده هستند. اگر ما واقعاً صادقانه با آنان گفتگو کنیم و انتقادات آنان را بپذیریم و همدلی و هم زبانی با آنان داشته باشیم، این اعتمادسازی شکل می‌گیرد.
 باید یک فضای شفاف‌تر و میدان وسیع‌تری برای تحرکات همه پیدا شود و هرکسی که به نظام و اصول آن و قانون اساسی و مرزهایی که مرزهای ثبات و پایداری نظام است، وفادار است، میدان و مجال فعالیت و تلاش برایش فراهم کنیم. دیگرانی هم که به تعبیر رهبری، اینها را قبول ندارند، باید حرمت شهروندی آنان را حفظ کنیم. یعنی یک رفت و برگشت منطقی باید اتفاق بیفتد. همه جا همین طور است.
برخی سلیقه‌ها با مشرب امام و رهبری فاصله دارد
برخی سلیقه‌ها، قضاوت‌ها و رویکردهای ما، رویکردهایی نیست که ما از ابتدای انقلاب با مشرب امام و رهبری جلو آمدیم و برخی‌ها، تفسیرها و سلیقه‌های خودشان را در فضای اجتماعی و سیاسی تفسیر می‌کنند که این غلط است.
ما یک اصولی داریم که آن هم انقلاب و امام و رهبری است؛ اینها جزو اصول، رویکردها و راهبرادهای ما هستند. دیگر ما حق نداریم با تشخیص، قضاوت و سلیقه خودمان فضای اجتماعی و سیاسی را تنگ کنیم. می‌خواهم بگویم که ما باید حواسمان باشد. نباید اجازه دهیم رقیب سیاسی، جناح رقیب ما را بزند و هر چیزی را به آن منتسب کند. برای مثال بگوید تو وابسته‌ای، او نفوذی است و … . اینها دلیل می‌خواهد. جامعه اینگونه ناامن و متزلزل می‌شود و اعتماد جامعه به نظامات اجتماعی و سیاسی کشور سست می‌شود.
مخالفت امام با شنود
در یک ملاقات خصوصی با امام، به نظر صریح ایشان در مخالفت با شنود مواجه شدیم. امام فرمود خلاف شرع است؛ برای چه این کار را می‌کنید؟! گفتیم الان متأسفانه به‌خاطر منافقین، گروهگ‌ها و ترورها شنود است و در حاشیه مسائل دیگر خانوادگی هم مطرح می‌شود. برای مثال می‌گویند اینجا مرکز فساد است یا اینجا مشروبه و … و طبعاً پیگیری می‌شود. امام فرمود حق ندارید این کار را انجام دهید و خلاف شرع است.
من گفتم که این کارها می‌شود؛ امام گفت نباید بشود و در اینجا امام رو کردند به احمدآقا که احمد به من یادآوری کن من یک چیزی بنویسم؛ که پس فردای آن روز فرمان ۸ ماده‌ای امام صادر شد و داستان مفصل فرمان ۸ ماده‌ای. گزیده های مرتبط با موضوع امام خمینی(س)  از این گفتگوی مفصل انتخاب شده که از نظر می گذرد: 
 اولین بار کی به اینجا آمدید؟
اولین بار زمانی که امام (ره) به تهران آمدند و مستقر شدند، فکر می‌کنم دادستان مسجد سلیمان بودم و تهران نبودم و بعد از بندر عباس و مشهد بودم . دقیق یادم نمیاد آنچه که به ذهنم میرسد این است که جلساتی با مقامات قضایی داشتند و از راه دور باید به خدمت امام می‌آمدیم. تاریخ دقیق نمی‌توانم بگویم.
اولین دیدار چهره به چهره شما با امام خمینی (ره) را خاطرتان هست؟
 بله در کمیته استقبال از امام بودم. چهارراه ولیعصر(عج)، خیابان انقلاب، روبه‌روی پارک دانشجو، چون روحانیون کنترل جماعت و مردم را بر عهده داشتند، من سر همان چهارراه، مسئول بودم و از صبح مستقر شده بودم. مردم گل می‌گذاشتند و ماشین امام (ره) که آمد، من از دور متوجه شدم. ما اولین بار امام را روز ۱۲ بهمن در بهشت زهرا (س) دیدیم و فردا و پس فردای آن روز آمدیم مدرسه علوی. در آنجا در چند دیدار عمومی با امام دیدار داشتیم تا ۲۲ بهمن. بعد از ۲۲ بهمن که امام به قم آمدند؛ هفت هشت ده روز بعد، ۲۹ بهمن، مدرسه ما نزدیک منزل امام بود و امام هر روز برای مردم که می‌آمدند که رد بشوند، از بالای پشت بام دست تکان می‌دادند و جواب سلام مردم را می‌دادند.
مدرسه ما مشرف و چند طبقه بود ولی کاملاً امام را رصد می‌کردیم. دو سه بار هم خودمان قاطی جمعیت شدیم؛ یکی دو بار هم که امام در مدرسه فیضیه سخنرانی داشتند، به آنجا رفتیم. یکی برای شهادت شهید مطهری و دیگری قبل از آن بود.
ویژگی و کاریزمایی که امام داشت به جای خود، ولی به عنوان یک جوان که آن موقع که ۲۰ سالتان بود، چه چیزی بیشتر از همه شما را جذب امام می‌‌کرد؟
 امام (ره) یک شخصیت کامل بود و هر زاویه دیدی که شما داشتید، یک نمونه و یک الگو بود. اگر می‌خواستید به عنوان یک عنصر اخلاقی یا یک چهره شاخص اخلاقی، علمی، سیاسی یا رهبری و مدیریت و یا تربیتی به ایشان اتکا کنید، ایشان واقعاً سرآمد بود. امام تقریباً در همه این حوزه‌ها چهره شاخص بود و دارای جاذبه فوق‌العاده. به خصوص آن روحی الهی و اخلاص و سادگی و ایثارگری ایشان و همچنین راهبری پیامبرگونه ایشان و اتکای به نفس و استواری ایشان و ویژگی‌های دیگر او که هرکدام جذابیت فوق‌العاده‌ای را داشت.
 شما در همان جوانی و خیلی‌های دیگر و تحصیل کرده‌های مدرسه حقانی، به واسطه مرحوم قدوسی و اصفهانی وارد دستگاه قضایی شدید. قبل از مسجد سلیمان، جای دیگری فعالیت داشتید؟
من اول دادستان کل بودم و بعد دادستان مسجد سلیمان شدم.
 بالاخره نوع مدیریت شما در این جایگاه‌ها از نوع قضاوت بوده است؛ چگونه از مدیریت و رهبری امام (ره) اعتماد به نفس می‌گرفتید تا بتوانید آنجا اعمال کنید؟
 امام نسل فوق‌العاده‌ای را تربیت کرد. یک مدرسه‌ای که در آن شما تنفس زندگی کردید و تربیت شدید و آموزش دیدید و حتی تمرین کردید و شخصیت شما شکل گرفته است. خرداد ۴۲ که از امام پرسیدند این کارها را با چه کسی می‌خواهید انجام دهید؟ و ایشان در پاسخ گفتند سربازان من در گهواره هستند، امام از همان موقع شروع به یارگیری و تربیت کردند.
۱۵ خرداد سال ۴۴، من ۶ ساله بودم که به همراه پدرم به مدرسه فیضیه رفتم. جلوی کتابخانه، بین حوض و مسجد یک سکویی بود که ۶۰ سانت ارتفاع داشت و به آن سکوی انقلاب می‌گفتند. ظاهراً مرحوم نواب صفوی یا یاران او روی آن می‌رفتند و سخنرانی می‌کردند و مردم دور آن جمع می‌شدند. یادم هست که یک نفری از روحانیون بزرگوار که مرحوم شده، ایشان سخنرانی انقلابی کرد و گفت که ما سینه‌هامان آماده گلوله‌ها است و ما آماده زندان و شکنجه هستیم. ماموران هم کنار حوض ایستاده بودند. یعنی دو سال پس از ۱۵ خرداد ۴۲. بعد از آن گفت بیایید من را دستگیر کنید ولی نقشه بود چون یادم است چندنفر رفتند دستگیرش کنند که یک دفعه چند نفر شعار دادند و این آقا گم شد و از در کتابخانه مدرسه فیضیه سریع عبور کرده بود و از آنجا فرار کرد و به عراق رفت. او رفیق پدر من بود و چون پدرم قدری پول جمع کرده بود تا او به عراق برود، در خانواده خبر به ما دادند که چگونه و چه کسی و کجا او را فراری دادند!
من کلاس اول یا دوم که بودم با ذغال روی دیوارهای خانه‌ها که آن موقع سفید بود، شعارنویسی انجام می‌دادم و «دورد برخمینی» و «مرگ بر شاه» می‌نوشتم. یعنی این نسل در بخش‌های مختلف تربیت شده و رشد کرده است. حالا بنده طلبه شدم و در مدرسه‌ای بودم که بحث‌های سیاسی جدی بود و بعد از آن سال ۵۶ که دیگر فضا انقلابی شد. بعد هم حادثه ۱۹ قم پیش آمد که طلبه‌های مدرسه حقانی پیشتاز بودند و اولین تحرکات را ما انجام دادیم. حدود ۱۰ ـ ۲۰ نفر ما بودیم و حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر از طلبه‌های مدارس دیگر بودیم که پایه‌گذار تظاهرات شب ۲۰ دی شدیم. یعنی ۱۷ دی که در روزنامه اطلاعات آن اهانت را به امام کردند، روزنامه عصر چاپ می‌شد و به بازار می‌آمد و ما عصر متوجه شدیم و شب ۱۸ دی، حدود سی چهل نفر بودیم که برای شعار دادن به حرم رفتیم که مأمورین فهمیدند.
یکی از همکاران ما که دادستان چند شهر شد و بعد هم به معاونت وزارت آمد، او صدای غرائی داشت و فریاد می‌زد: «خمینی بزرگ است»؛ «دورد بر خمینی» و «مرگ بر این حکومت یزیدی» و مردم هم تکرار می‌کردند.
این نسل این چنین رشد کرده است. بعد هم این نسل آمد تا ۲۲ بهمن و انقلاب شد. شما ببینید یک رژیم قدرتمندی که مثل آمریکا و انگلیس و غرب پشت اوست و حتی چند ماه قبل از آن، نخست وزیر چین به ایران آمده؛ یعنی از دو جبهه غربی و شرقی حمایت می‌شود؛ یک چنین رژیمی از پا درآمده و ما خیلی حس ویژه‌ای داشتیم که اصلاً بازگو کردنی نیست که شما می‌گویید چطور به خود متکی بودید و با اعتماد به نفس حرکت می‌کردید! خیلی خاطرات و حوادث هست که ما چگونه آب دیده شدیم.
حالا در این انقلاب عظیم با این مقدمات که بخشی از آن را از دریچه دید خودتان گفتید، وارد انقلاب می‌شوید و اتفاقاتی که بعد از انقلاب می‌افتد. در این بین جماعتی هم بودند که از قبل از انقلاب هم حضور داشتند و البته امام هم از قبل آنان را شناسایی می‌کنند. به نجف می‌روند تا از امام مجوز سلحانه بگیرند و امام به گونه‌ای با آنها صحبت می‌کند و خود ایشان هدف اینها را تشخیص می‌دهند ولی اینجا کم کم این انشقاق صورت می‌گیرد. آن نقطه آغازین که اشارت امام یا تحلیل خودتان به عنوان بچه‌های انقلاب که داشتید انشقاق را با منافقین مشاهده می‌کردید، کجا بود؟
بحث منافقین از سال ۵۴ بروز کرد وقتی که تغییر ایدئولوژیک دادند. اینجا یک گروه اعلام مارکسیست شدن می‌کند و این خیلی اتفاق عجیبی بود که یک گروه، تغییر دین و ایدئولوژی می‌دهد. این شوک بزرگی به همه ما بود. ما گروه منافقین را تا پیش از این یک گروه انقلابیِ از جان گذشته و مقاوم در مقابل آن رژیم می‌شناختیم که برای من خیلی جذاب بود و خیلی از طلبه‌های ما عضو آن شدند؛ گروهی که دستگیر شدند و زندان رفتند و حکم گرفتند. اما حالا با تغییر ایدئولوژیک آنان شوک بزرگی به همه ما وارد شد. از همان موقع حساسیت‌هایی ایجاد شد که آیا اینها قابل اعتماد هستند یا خیر؟ بعد از اینکه چند تا از دوستان ما رفتند زندان و حتی متأسفانه دو سه نفر هم مارکسیست شدند که طلبه هم بودند.
این حس شدید پیدا شد که داستان خیلی جدی‌تر از چیزی است که ما تصور می‌کنیم و اتفاق بزرگی در حال وقوع است و حساسیت‌ها از همان موقع جدی شد. خاطرم هست یکی از طلبه‌های ما که الان در اسپانیا است و پیرمردی شده است، حکم ابد گرفته بود که قبل از انقلاب آزاد شد؛ او جزو منافقین شد و آمده بود به مدرسه که ما را جذب این گروه کند. ما با او چالش و نسبت به او موضع داشتیم. تقریباً بین ما که در جریان متن مسائل بودیم، مسئله بسیار جدی شد. تا انقلاب و بعد از انقلاب که دیدیم اینها تبلیغات را در دانشگاه شروع کردند. یعنی از فروردین. روزنامه مجاهد هم از اردیبهشت چاپ شد. از همان موقع بیانیه‌ها و ارگان‌ تبلیغاتی‌شان زاویه‌دار شد؛ اینها علنی بود. شدیداً یارگیری می‌کردند. مسعود رجوی وقتی در دانشگاه شریف کلاس می‌گذاشت چهار پنج هزار نفر شرکت می‌کردند. خیابانی و ابریشم‌چی و بقیه کادر مرکزی‌شان در دانشگاه تهران و علم و صنعت کلاس برگزار می‌کردند و چند هزار دانشجوها به کلاس‌های آنها می‌رفتند و تاخت و تاز جدی داشتند. بعد از آن شروع کردند به اسلحه جمع کردن در دانشگاه و اصلاً دانشگاه مقر عملیات نظامی آنها شده بود. به طوری که یک دانشکده مقر عملیاتی منافقین بود که در آن نیروهای زیادی داشتند و شروع کردند از پادگان‌های مختلف به اسلحه جمع کردن.
این مسائل که پیش آمد، امام اوایل اردیبهشت ۵۸ دستور دادند اسلحه‌ها به پادگان‌ها برگردد. اینجا بود که منافقین و گروه چپ مقاومت کردند و کم کم حساسیت‌ها و تهدیدها به اوج رسید تا اینکه مسعود رجوی در دی ۵۸ گفت که کاری نکنید با گلوله با شما روبه‌رو شویم!
بعد هم به قانون اساسی رأی ندادند که این خیلی بحث مهمی بود. چون مهم بود که بدانیم چه کسی همراه انقلاب هست و چه کسی نیست و اینها به قانون اساسی رأی ندادند. زمانی که رجوی کاندیدای ریاست جمهوری شد امام فرمود کسی که به قانون اساسی رأی نداده و قبول ندارد، در چه مدلی می‌خواهد رئیس جمهور شود؟ شما باید این قانون را اجرا کنید و به این طریق او را از صلاحیت انداختند. ولی در مجلس هم کاندید شد و رأی نیاورد. خبرگان قانون اساسی هم کاندید شد ولی رأی نیاورد.
 برای انتخابات مجلس هم که آن موقع اصلاً شورای نگهبان نبود برای تأیید صلاحیت و اینها…
 بله یک هیئتی را امام (ره) تعیین کرده بود با حداقل کنترل؛ در این حد که طرف سابقه وابستگی به رژیم سابق و مشکل اخلاقی و همچنین سوء سابقه قضایی و کیفری نداشته باشد.
مدیریت امام با این افراد چگونه شکل گرفت؟
 امام از سال ۵۱ و ۵۲ و حتی سال ۴۹ که اینها هواپیمایی را ربودند و در بغداد نشاندند. روحانی که از رهبران انحراف بود و به نجف آمده بود تا با امام دیدارکند، امام از همان اول حساسیت پیدا کردند و در سال‌های بعد که آمدند امام را جذب کنند، از نهج البلاغه و اینها حرف زدند و به قولی برای امام جا نماز آب کشیدند. امام فهمیدند قصه ساده نیست چون ایشان خیلی باهوش بود. در خاطرات آقای هاشمی داریم که وقتی در نجف به دیدار امام می‌رود، می‌گوید «ما به اینها کمک می‌کردیم و همکاری داشتیم ولی متأسفانه منحرف شدند و البته شما زودتر از ما این را فهمیدید. و ما دیگر کمک نمی‌کنیم!»
امام اینها را شناخته بود و از این جهت، آنان را طرد نکرد. همانطور که کمونیست‌ها و مارکسیست‌ها را هم طرد نکرد. امام به کسانی که قانون اساسی را قبول داشتند و به اقدامات ضد امنیتی و مسلحانه نپردازند، ولو اینکه مخالف ما باشد، مجال داد.
من از سال ۵۸ تا خرداد ۶۰ دادستان مسجد سلیمان بودم. یک خیابان اصلی در آنجا بود که این طرف و آن طرف خیابان از همه گروه‌های کمونیست و چپ، حتی کومله و دموکرات کردستان، خلق مسلمان و منافقین کنار پیاده‌رو بساط و نشریات آنان پهن بود و معرکه‌ای بود. تهران هم در خیابان انقلاب این اتفاق بود. در میزگردهایی که اوایل انقلاب مرحوم آقای بهشتی و مرحوم مصباح برگزار می‌کردند هم امثال کیانوری و احسان طبری که از رهبران مارکسیستی بودند، شرکت می‌کردند.
اصلاً مشی نظام، مشی متحمل و اهل مدارا بود. اصلاً نظام ما دنبال برخورد خشن نبود ولی به ما تحمیل شد و اسناد تاریخی گواه این معناست. اینها همه جا فعالیت و دفتر داشتند. اما اول کار شروع کردند به جمع‌آوری اسلحه و تبلیغات و یارگیری کردند.
 در تلویزیون مناظره داشتند…
اینها تشکیلات و دفتر و مجله داشتند و در تلویزیون حضور پیدا می‌کردند و تا زمانی که دست به اسلحه نبردند نظام با آنان کاری نداشت. کدام نظام است که اینها را تحمل می‌کند؟ می‌گفتند ما قانون اساسی، رهبر و اسلام را قبول نداریم و تشکیلات گسترده راه انداخته بودند. امام فرمودند: «اینها ما را قبول ندارند ولی شهروند ما هستند و داریم با هم زندگی می‌کنیم. تا زمانی که امنیت مردم و منافع آنان را به خطر نیندازند ما تحملشان می‌کنیم».
بعضی‌ها می‌گویند شما تندروی کردید که منافقین علیه شما اسلحه کشیدند! و یا اینکه می‌گویند شما آنها را اعدام کردید؛ در صورتی که اصلاً این اعدام‌ها برای بعد از ۳۰ خرداد است. حتی سعادتی که جاسوس بود در اردیبهشت یا فروردین ۵۸ پرونده مقربی را برداشت و در یک عملیات مفصل آن را به افسر اطلاعاتی سفارت شوروی تحویل داد؛ حتی اعدام او که یک جاسوس مسلم بود، کلی طول کشید و تحمل شد و بعد دیدیم که در پشتیبانی عملیاتی علیه نظام دخیل است و کمک می‌کند.
یکی از نشانه‌های دیگر هم اینکه نیروهای آنان در بدنه نظام بودند. مثل کلاهی و ..
حالا اینها که نیروهای نفوذی و پنهان بودند اما خود آنان هم بودند. خود مسعود رجوی که این همه علیه نظام حرف زد و تهدید کرد و اسلحه جمع‌آوری کرد و تمام کشور را دفتر زده بودند و یارگیری کردند؛ چه کسی به آنها کار داشت؟ در گزارش‌ها آمده چون شما اینها را اعدام کردید و خشونت به خرج دادید، اینها به جنگ مسلحانه رو آوردند! کجای تاریخ این را می‌گوید! چندتا از منافقین زندانی داشتند اینها؟ گروه‌های مارکسیستی و چپی و منافقین قبل از ۳۰ خرداد زندانی داشتند؟ اعداش مشخص است. بیایند بگویند.
غیر از گروه فرقان که شهید مطهری و شهید قرنی را به شهادت رساندند و آقای هاشمی را ترور کردند و چندتا عملیات دیگر انجام دادند؛ گروه‌های کردستان، خلق عرب در تبریز و آذربایجان، قدری هم از خلق ترکمن و بلوچستان و آنانی که عملیات کردند یا تجزیه‌طلب بودند؛ در واقع درگیری‌ها اینجا بود. شما در کردستان هم می‌بینید که آنها شروع‌کننده بودند. از همان ماه‌های اول و دوم شروع کردند در حالی که انقلاب هنوز کارش را شروع نکرده بود و حرفش را نزده بود. گفتند اینجا باید جمهوری شود و خودمختار شود و از این حرف‌ها.
امام (ره) در مقابل این تجزیه‌طلب‌ها هم مماشات نکردند؟ اینکه بخواهند زمان بدهند…
 خیر. آنجایی که امنیت و تمامیت ارضی و منافع ملی کشور می‌خواست به خطر بیفتد، امام (ره) هیچ تحمل نداشت. برجستگی امام خمینی (ره) هم در همین جا بود و بی‌نهایت تحمل و صبوری کرد، تا یک مرز و آن مرز هم امنیت و آرامش مردم و منافع ملی بود. امام (ره) چندین بار هم تهدید کرد که به آنجا نرسد و اشاره کردند که اگر به آنجا برسد، «منِ طلبه‌ای که اینجا نشسته‌ام، آنوقت آن کاری که نباید را انجام می‌دهم و چیزی را که باید بگویم، می‌گویم.»
 و آنها به نوعی مسیر را ادامه دادند و خود رجوی هم تهدید کرد…
بعد از اینکه در انتخابات قانون اساسی نکرد و صلاحیتش برای ریاست جمهوری رد شد، در دی ماه ۵۸ گفت که کاری نکنید گلوله در مقابل گلوله قرار بگیرد و با هم بجنگیم و تهدیدها از همان زمان شروع شد و بعد از آن، ۵۹ خیلی شدید شد.
 و بعد از آن دیگر به بنی‌صدر پیوند خورد.
 بله و بنی‌صدر که رئیس جمهور شد، کم کم به هم نزدیک شدند و جنگ که شروع شد، اینها اقدام کردند به اسلحه جمع کردن. من موقعی که در خوزستان بودم، چند نفرشان را که دستگیر کرده بودم، محاکمه کردم که مشغول به جمع‌آوری اسلحه بودند یعنی می‌خواستند از توی خط اسلحه بیاورند.
 یعنی در آغاز جنگ؟
 بله در همان ماه‌های ابتدای جنگ تا خرداد ۶۰. من دادستان سوسنگرد و چند شهر عملیاتی دیگر هم بودم. آنجا پرونده‌ افرادی بود که مثلاً می‌خواستند اسلحه به عقب بیاوردند. یعنی قشنگ معلوم بود که دارند با برنامه کار می‌کنند.
از سوی دیگر ماجرای نفوذی‌های این جریان است. ۶ تیر تاریخ ترور مقام معظم رهبری شده است، ۷ تیر حادثه حزب جمهوری اسلامی و ۸ شهریور انفجار نخست وزیری است و۱۴ شهریور حادثه شهادت مرحوم قدوسی است. تمام افرادی که در این مکان‌ها حضور داشتند، از قبل آمده بودند و معلوم است خط نفوذ و عملیات و ترور برای ۱۰ روز و ۲۰ روز و یا برخورد با بنی‌صدر در اصطکاک‌های آن دو سه ماه قبلش نبوده است. اینها آماده کرده بودند که اگر به تفاهم نرسند، یک خط ترور گسترده را انجام دهند و تمام رهبران نظام را ترور کنند و با آن لشگرکشی و آمادگی که دارند، مملکت را بگیرند.
در دورانی که بختیار هنوز نخست وزیر بود، جمعیتی از منافقین و مارکسیست‌ها که حدود ۲۵۰ نفر می‌شدند، هنوز در زندان بودند که پیش از انقلاب و با وقایع انقلاب آزاد شدند. یعنی همزمان با آزادی امثال آقای مرحوم منتظری، آقای طالقانی، آقای هاشمی و آقای مهدوی‌کنی و برخی بزرگان یا روحانیت، یک سری دیگر هم از گروه‌های چپی و منافقین آزاد شدند. این مسئله برای تابستان و پاییز ۵۷ است.
یکی از رهبران ملی مذهبی پیام داده بود که به امام بگویید حالا که بختیار نخست وزیر است، قدری امام او را تحمل کند و تشکیل دولت را به عقب بیندازد تا ما خودمان را برای تشکیل حکومت آماده کنیم. چون امام و یارانش که آمادگی لازم برای تشکیل حکومت را ندارند. ما شایستگی و لیاقت این کار را داریم! یعنی در ظاهر می‌گفتند شما آمادگی ندارید ولی در باطن معتقد بودند که این حق ماست و شما کاری نکردید. ما زندان رفتیم و ترور شدیم و اعدامی و شهید دادیم. با این به اصطلاح شگرد پیش آمدند ولی خب هدف آنان قدرت یافتن و گرفتن حق خودشان بود و فکر می‌کردند ملت از آنان غصب قدرت کردند.
 اینها بعد از ریاست جمهوری بنی‌صدر با او همراه شدند و تا تقریباً ۳۰ خرداد ۶۰ دیگر اوج قضیه بود.
 بله در مواجه داخلی به کشمکش‌های بنی‌صدر رسید و حمایتی که از بنی‌صدر داشتند. چون قبل از اینکه وارد فاز نظامی شوند، یک عملیات میدانیِ سیاسی جدی در حمایت از بنی‌صدر علیه جبهه انقلاب داشتند و خود این هم مهم بود. مثلاً حادثه اسفند ۵۹ دانشگاه تهران که اتفاقاً سمینار قضایی هم داشتیم و من هم از مسجد سلیمان به تهران آمده بودم و در کاخ دادگستری میدان ارگ، با مرحوم شهید بهشتی دیدار داشتیم؛ هم دیدار عمومی و هم خصوصی با ایشان که منافقین روز ۱۵ اسفند در پایین ساختمان دادگستری شعار «مرگ بر بهشتی» و اینها می‌دادند و تا طبقه چهارم که ما در دفتر آقای بهشتی بودیم صدا به خوبی می‌آمد و قصه اینجور نبود که منافقان یک دفعه به فاز نظامی بکشند. در همان صحنه‌های سیاسی هم بسیار اقدامات داغ و تند و اصطکاکی وجود داشت ولی اوج این مسئله به جنگ مسلحانه و فاز نظامی رسید.
 در این صحنه‌های میدانی هم در واقع یک سری افراد را می‌کشتند؟
 نه بیشتر کتک زدن و لت و پار کردن بود. کشتن هم اتفاق افتاده ولی اینکه خیلی مشهود باشد، نبود. منافقین اهل ترورها و قتل بودند. جالب است که قبل از انقلاب داریم که سال ۵۱ تصمیم می‌گیرند چند مسجد را آتش بزنند و گردن شاه بیندازند. اول هم مسجد آقای مرحوم جلالی خمینی بود که کتابخانه مسجد ایشان را در تهرانپارس آتش زدند.
اولین ترور دوران تشکیلاتی آنان سال ۵۱ اتفاق افتاد. یکی از افرادی که با آنان همکاری نکرد، احمدی نامی بود که در اسناد است و به اینها انتقاد داشته و از آنان جدا می‌شود و به قم می‌رود و طلبه می‌شود؛ پیدایش می‌کنند و سعی می‌کنند او را به خارج بفرستند و می‌گویند مصلحت نیست که در اینجا بمانی و شناسایی می‌شوی و ساواک تو را می‌گیرد. در نهایت او را به تهران می‌آوردند و در زیرزمینی که روحانی به دیدار امام می‌رود و رضا رضایی هم که آنجا بوده، در همان جا با یک اسلحه او را می‌کشند و مصله می‌کنند و در بیابان‌های اطراف تهران، جنازه او را آتش می‌زنند. یعنی با مسائلی که اینها با آدم‌های خودشان دارند مثل وحید افراخته و ترورهایی که درون تشکیلاتی دارند، نشان می‌دهد که جنس اینها، جنس ترور و کشتن است. یعنی اینها ابتدا در فاز سیاسی هم معتقد به خط ترور و حذف و برخوردهای خشن و اسلحه جمع کردن بودند. حتی در جنگ، اسنادی داریم که قبل از رفتن اینها به فاز نظامی، با عراق تبادل اطلاعات داشتند. یعنی از آغاز جنگ، در ۲۹ شهریور ۵۹ تا ۳۰ خرداد ۶۰ که می‌شود ۹ ماه که اینها وارد فاز نظامی شدند، همکاری اطلاعاتی با عراق داشتند.
 یعنی برای عراق جاسوسی می‌کردند؟
بعد از آن آشکار شد ولی همان زمان که در ایران بودند و مردم درگیر جنگ بودند، به‌خاطر اختلاف سیاسی و ادعای رهبری که داشتند، حاضر شدند با دشمنی مثل صدام علیه مردم اطلاعات تبادل کنند.
شما کم کم به سمت وزارت اطلاعات رفتید و همزمان دادستان هم بودید؟
 خیر. من اوایل سال ۶۶ وارد وزارت اطلاعات شدم و این دوره فقط دوره دادستانی من در شهرها و استان‌های مختلف است. در دو سال آخر تقریباً عمر شریف حضرت امام (ره) من وارد وزارت اطلاعات شدم.
 آن موقع هم که دادستان بودید، در واقع شما باید رسیدگی می‌کردید به پرونده منافقین. آنجا اولین مواجه شما با فاز مسلحانه و جنایاتی که بود کدام نقطه و چه تاریخی بود؟
من در مسجد سلیمان و خوزستان؛ یک موضوع در سیل خوزستان داشتیم که یک دفعه هم گروه‌های مارکسیستی و منافقین آمدند به عنوان کمک به سیل زدگان ولی دیدیم فقط تراکت و جزوه و پوسترهای تبلیغاتی برای جذب نیرو دارند. من همان جا دستور توقف دادم. این برای دی ماه و اوایل بهمن ماه ۱۳۵۸ در خوزستان قبل از فاز مسلحانه است.
در جنگ هم اینها بیانیه می‌دادند که حضور در انحصارطلبی شده است. ما می‌گفتیم چه انحصارطلبی‌ای؟ می‌گفتند چرا نمی‌گذارید ما به جنگ برویم؟ در جواب می‌گفتیم برای جنگ که انحصارطلبی وجود ندارد. ولی شما برای جمع‌آوری اسلحه یا در بین سربازان برای تخریب روحیه آنها می‌روید و علیه نظام تبلیغ می‌کنید. چند مورد محاکمه کردم. تبلیغ می‌کردیم و دادگاه علنی تشکیل می‌شد و مردم هم می‌آمدند. سالن دادگاه پر می‌شد و یک منبر حسابی علیه اینها داشتیم و بیانیه آنها را می‌خواندیم و مواضع‌شان را شرح می‌دادیم. یعنی ما دادگاه علنی برای گروهک‌ها و گروه‌هایی از این دست را در سال ۵۹ و اوایل ۶۰ تشکیل دادیم. من که خودم سند هستم که دادگاه علنی تشکیل می‌دادیم، هم برای چپی‌ها و مارکسیست‌ها و هم برای گروه‌های دیگر.
برخورد جدی‌تر را وقتی دادستان بندرعباس شدم در ۱۵ خرداد ۶۰ انجام دادم که داستان مفصلی دارد. عملیات مسلحانه توسط گروه‌های مارکسیستی در بندرعباس شروع شده بود؛ به طوری که ۶۰ عملیات مسلحانه در اردیبهشت و خرداد انجام داده بودند و اصلاً به همین دلیل من را به آنجا فرستاده بودند. من نمی‌خواستم از مناطق عملیاتی بروم ولی شهید قدوسی‌ فرمودند که نیاز است که بروی. آنجا در فاز عملیات نظامی با منافقین درگیر شدیم. یعنی ۳۰ خرداد ۶۰ اولین تظاهرات مسلحانه کشور که منافقین دستور دادند انجام شود، ما هم در بندرعباس داشتیم. چند ماشین و مقر پلیس و سپاه آتش زدند که ما همان شب ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در بندرعباس دستگیری داشتیم. اینجا دیگر وارد فاز برخورد جدی‌تر با آنان و دستگیری‌ها در تظاهرات مسلحانه بود و بعد از آن اقدام منافقین به ترور در بندرعباس. ما تا تیرماه گروه‌های چپ را سرکوب کردیم و عناصر باقی مانده مانند اشرف دهقان فرار کردند و بعد از آن، دیگر عملیات منافقین آغاز شد.
 امام از این به بعد برخورد قاطع داشت.
 اتمام حجت شده بود. بعد از آن دیگر در جنگ مسلحانه، کف خیابان درگیری و کشتار درست کردند. مسجد و ماشین و اتوبوس آتش زدند و حزب الهی‌ها را ترور کردند. با زنان چادری و ریشوها برخورد کردند و این یک محاربه آشکار و رو در رو با نظام بود. باز تا اینجا هنوز به اوج نرسیده بود. روز ۶ تیر آقا ترور شد و ۷ تیر حادثه هفتم تیر اتفاق افتاد. یعنی سران نظام را زدند. اینها می‌گفتند سر نظام رفت، دیگر نظام از پا در می‌آید. شما تصور کنید که یک دفعه مقامات عالی قوه قضائیه، دولت و مجلس را زدند. که ناچار شدند زخمی‌ها را به مجلس بیاوردند که مجلس از رسمیت نیفتد. معلوم است که ضربه خیلی کارایی است؛ آن هم در اوج جنگ که تصور این حادثه و صحنه، قابل بازگویی و بازشناسی نیست. یعنی در اوج جنگ و در حالی که خرمشهر سقوط کرده و آبادان در محاصره است؛ شما از طرفی می‌بینید کردستان، طرف قصرشیرین، نزدیکی‌های مهران، فکه تا سوسنگرد و بستان همه در تصرف دشمن است و بمباران است؛ از طرف دیگر درگیری‌های مسلحانه در داخل شهرها و همزمان سران نظام ترور می‌شوند. اینجا آدم می‌فهمد که امام (ره) آن روزی که در ۹ تیر که مقامات به خدمت ایشان آمدند و گفتند «بهشتی مظلوم بود، مظلوم زیست و مظلوم مرد؛ او یک ملت بود برای ملت ما»؛ آن روح مطمئن الهی مثل اینکه به تمام ملت ما یک آرامش بخشید. این را چه کسی می‌تواند بفهمد و هضم کند؟ در اوج جنگ و ترور و درگیری مسلحانه و ترور تمام رهبران نظام و کشته و زخمی شدن افراد بسیار، شخصیت و جایگاه و نقش امام در این صحنه‌هاست که رهبری به عشق و علاقه و اعتماد مردم نشان می‌دهد؛ مقبولیت در بین مردم و آن آرامشی که امام (ره) در بین مردم ایجاد کرد.
 آن آرامشی که بین مردم تسری داد…
 اتفاقاً پس از آن، یک حرکتی برای جبهه‌ها شکل گرفت و نه تنها فضای داخلی امن شد و مردم هشیار شدند و حضور پیدا کردند. یعنی بلا تردید امنیت داخلی و خارجی با مردم صورت گرفت. درست است ما قاضی بودیم بچه‌های سپاه و کمیته بودند و بچه‌های اطلاعات همه کار می‌کردیم و می‌کردند ولی این امام (ره) و مردم بودند که انقلاب را چه در داخل و چه در ‌خارج با دشمن بعثی حفظ کردند.
 برای اینکه بخواهیم مقداری بحث را عوض کنیم، به عنوان کسی که بعد از آن رفتید وزارت اطلاعات و جز حلقه اول وزارت اطلاعات بودید، بعد از آن هم که اطلاعات خارجی را شما داشتید؛ ـ حتماً بررسی‌هایی کردید و می‌توانید اگر صلاح بدانید اطلاعاتی بدهید ـ این کارهایی که منافقین می‌کردند در اوج جنگ که الان تشریح کردید که چه فضایی بوده است، اما آیا بعداً پیوند آنان با آمریکا هم درآمد یا خیر؟ یا اینها خودشان بودند؟ و چیزی در این زمینه درنیامد؟
 قبل از انقلاب گفته شده ولی اینکه ما به طور قاطع بگوییم قابل بازگویی نیست ولی از اوایل انقلاب که اینها زاویه گرفتند و با شوروی مرتبط شدند و ارتباطاتی با واسطه چین برقرار کردند و گفته شد که با آمریکا هم کانال زدند؛ به همان میزان که با عراق کانال زدند و اطلاعات تبادل می‌کردند.
چون فهمیده بودند که اگر بخواهند حکومت کنند، از آنجا که جمهوری اسلامی با آمریکا ضد بود، باید بتوانند با آمریکا ارتباط داشته باشند. برخی اطلاعات گواهی بر این معنا می‌دهد که این کانال ارتباطی را برقرار کرده بودند و افرادی را فرستاده بودند که ارتباط با آمریکا درست بشود. که بعدها آشکار شد. استقرار منافقین در عراق که سال ۶۴ اتفاق افتاده با هدایت آمریکایی‌ها است و اسناد آن موجود است و این یک چیز مشخص است و نشان می‌دهد داستان خیلی جدی‌ بوده است. اینکه حضرت آقا هم می‌فرمایند که این، جنگ ترکیبی دشمن با ما است؛ ولیکن وقتی برمی‌گردیم و صفحات تاریخ را ورق می‌زنیم واقعاً از این جنگ‌های ترکیبی، دشمن در مقاطع مختلف و در اوجِ کار، با ما داشته است.
 خیلی فراتر از اینها. این مواردی که شما می‌فرمایید اصلاً قابل قیاس نیست…
 الان برای مثال می‌گوییم اوج جنگ ترکیبی است و درست هم هست؛ ولی ببینید آن موقع آمریکا در ایران کودتا می‌کند، عراق به ایران حمله می‌کند؛ منافقین جنگ مسلحانه راه می‌اندازند و تمام سران نظام ترور می‌شوند؛ بعد از آن بحران اقتصادی داریم و روزهایی بر ما گذشته که چند روز بیشتر گندم در کشور نبوده! نبودن نفت و خاموشی و اینها به کنار؛ ولی الحمدلله با همت مردم همه مشکلات حل شده است. این واقعاً فوق‌العاده است. تاریخ ایران فوق‌العاده است.
 روزهایی بر ما گذشته که اصلاً با این جنگ ترکیبی‌ که البته الان شکلش متفاوت شده، قابل قیاس نیست و الحمدلله اقتداری که ما داریم، به کنار. ولی شما دو سه بار اشاره کردید به نقش مردم که پشت سر امام آمدند.آیا ما در شرایط فعلی، نسبت به آن شرایط سختی که قبلاً داشتیم، یک مقدار غفلت از این به هم پیوستگی و توجه ویژه به مردم نداشتیم که الآن برای ما دغدغه شود؟
 چرا. الان نقطه آسیب ما تقریباً همین موضوع است. آنچه که دشمن قدرت مانور نسبت به آن پیدا کرده، علی‌رغم توانایی‌ها و قدرت‌های افزوده خوب ما، آنچه که دشمن توانسته از برخی روزنه‌ها سوءاستفاده کند و می‌بینم در صحنه‌های جاری بیشتر از این نقطه است که روی روان و فکر مردم و ذهن آنان تأثیرگذاری شده و آن حس همبستگی و پیوستگی و پشتیبانی و همراهی را یک مقداری آسیب دیده و به برخی تردیدها و سؤالات و ابهاماتی رسیده و تولید شده، برخی رفتارها موجب بدبینی شده و برخی جاها تبدیل به عقده شده و اینها مجموعه‌ای است که دشمن دیده فرصت خوبی است که می‌تواند از همین رخنه‌ها و روزنه‌ها حضور پیدا کند و عملیات کند.
 به عنوان فردی که بالاخره هم دستگاه قضایی را تجربه کردید و کار امنیتی کردید و از عنفوان جوانی در صحنه انقلاب و نظام کار کردید، اگر بخواهید سهمی تعیین کنید برای مسئولان، رسانه‌ها و تبلیغات، دستگاه‌های اجرایی و مقننه، چگونه سهم بندی می‌کنید برای این موضوعات و این کم شدن اعتماد مردم؟
سوال سختی است. شما انتظار نداشته باشید که این سوال را به راحتی و با یک جواب چند عددی کسی توضیح بدهد.
 نه قبول دارم؛ از یک آدم با تجربه‌ای می‌پرسم که خیلی پستی‌ها و بلندی‌ها را دیده است…
 سهم و نقش دشمن در ایجاد این وضعیت خیلی زیاد است. علت آن هم این است که جمهوری اسلامی یک کار بزرگ با فضای جهانی انجام داده است. هژمونی یک ابرقدرت را به چالش جدی کشیده است. آن تفوقی که آمریکا در عرصه جهانی از جنگ سرد و فروپاشی شوروی پیدا کرد و یکه‌تاز همه میدان‌ها بود را به چالش کشید. در واقع تنها رقیب تمدنی و فرهنگی و ایدئولوژیک و مدنی که در حکمرانی مدل دارد، در مقابل استکبار و لیبرال دموکراسی، جمهوری اسلامی است. رقیب دیگری به این معنا و با این شاخصه‌ها ندارد.
یکی از استراتژیست‌های برجسته آمریکا که می‌گویند در تراز کی‌سینجر و برژینسکی است، تازگی‌ها دیدم یک مقاله نوشته و گفته که «ما باید ایران را از شر آخوندها نجات می‌دهیم؛ ایران جایگاه فوق‌العاده‌ای برای ایجاد دموکراسی در منطقه به دلیل پیشینه تمدنی، دارد و به دلیل ۸۵ میلیون جمعیت جوان تحصیل کرده». خب این ظرفیت‌ها در همین جمهوری اسلامی ایجاد شده است. درست است که دارد به آخوندها تیکه می‌اندازد اما دارد اقرار می‌کند که اتفاقات بزرگی در ایران افتاده است.
یا سفیر آمریکا که در مصر و در هند بود و الان پیرمردی شده و عضو اندیشکده آمریکا است. او در همین اندیشکده واشنگتن صحبتی کرد در این باب که ببینید ۳۰ ـ ۴۰ سال است که ما داریم ایران را تحریم می‌کنیم اما توانسته تاب بیاورد و تحمل کرده و قدرت یک منطقه است. باید بپذیریم که تکنولوژی و صنایع نظامی‌ آن رشد کرده و حرف جالبی که می‌زند این است که می‌گوید نظام آموزش و پرورش ایران محیرالعقول است.
ما الان در مرکز اسناد داریم بررسی می‌کنیم. با تمام وزرای آموزش و پرورش، با هفت هشت تای آنها مصاحبه کردیم؛ دو سه نفر دیگر مانده است. ما دائم به آنها انتقاد می‌کنیم که چه کار دارید می‌کنید؟ این چه نظام آموزشی است؟ بعد این جمله آقای سفیر را دیدیم که گفته نظام آموزش و پرورش ایران محیرالعقول است. درست است ضعف داریم اما قوت‌های خود را نمی‌بینم. امروز یک نسل گسترده تحصیل کرده تربیت کردیم و اینها در این کشور تربیت شده‌اند. بله دغدغه داریم که به خارج مهاجرت می‌کنند ولی هرکجا می‌رودند، می‌درخشند. اگر نظام آموزشی ناتوان است پس چگونه این همه نخبه تربیت کرده است؟
او می‌فهمد. نظام و جامعه‌ای که اینقدر قابلیت دارد که چنین نسلی را تربیت کند، نظام بزرگی است. عین این حرف را اردشیر زاهدی زده است که دو سه ما پیش هم مرد. در مصاحبه با بی بی سی این را گفت که «من به آینده ایران بسیار خوشبینم. کشوری که اینقدر جوان تحصیل کرده دارد که از کشورشان آنقدر دفاع می‌کنند» و گفت «من افتخار می‌کنم به قاسم سلیمانی». حالا این اردشیر زاهدی کیست؟ ایشان داماد شاه، وزیر خارجه شاه و همچنین سفیر شاه در انگلستان و آخرین سفیر او در آمریکا است. چند تا از دوستان ما که رفته بودند برای مصاحبه با ایشان، بعد از مصاحبه با بی‌بی‌سی؛ به او گفتند نمی‌خواهی به ایران بیایی؟ نمی‌خواهی قبر داشته باشی در ایران؟ در جواب گفته بود من اگر بگویم در ایران قبر می‌خواهم می‌گویند این حرف‌ها را زده است که یک قبر بگیرد. من در سوئیس یک قبر خریدم و در آنجا دفنم کنید. آدمی که آخرین حرفش را اینطور می‌زند. بعد می‌گوید اموال من مصادره شده؛ نوش جانشان و حلالشان؛ از شیر مادر حلال‌تر؛ اینها را که دیگر ما نمی‌گوییم.
این اتفاق بزرگی است که در ایران افتاده و فضای جهانی را در حد بالایی تحت تأثیر خود قرار داده است. این همان چیزی است که رهبری هم می‌فرماید این برخوردی که با ما می‌کنند به دلیل قدرت ماست و نقاط قوت ما را می‌بینند.
ما در اغلب صنایع هایتک و پیشرفته جزو رتبه‌های جهانی هستیم. آمارهایی که خود مؤسسات بین‌المللی به ما می‌دهند؛ نه اینکه ما بخواهیم بگوییم. همین جا هم اشکال به خودمان داریم که ما که اینقدر دستاورد و پیشرفت داریم، پس چرا وضع اقتصادمان اینگونه است؟ از قوت‌ها نباید غافل شویم و دشمن از قوت‌های ما نگران است و نباید اجازه دهیم که حتی تثبیت شود و ادامه پیدا کند و حتماً صحنه از اختیار او خارج خواهد شد.
او روی نقطه ضعف ما عملیات انجام می‌دهد و درست است که دلیل برخورد او با ما قوت ما است و می‌خواهد جلوی پیشرفت ما را سد کند و این مشخص است برای چه و با چه انگیزه‌ای است. اما آنجایی که دست گذاشته روی نقطه ضعف ما و از آنان سوءاستفاده می‌کند و مهمترین مسئله‌ای که اتفاق افتاد آن اعتماد عمومی است.
ولیکن سهم ما هم در برخی ناکارآمدی‌ها، اولویت ناسنجی‌ها و برخی بی‌برنامگی‌ها و اعتمادسوزی‌هایی است که اتفاق افتاده است. این هم سهم بزرگی دارد. ما فضای اجتماع را باید بها بدهیم و بازسازی شود. یک اعتمادسازی باید اتفاق بیفتد. این شبهات و هیجان‌های ذهنی به خصوص برای بچه‌ها و جوانان ما اتفاق افتاده که لازم است صادقانه با آنان حرف بزنیم. اولاً باید اشتباهات خود را قبول کنیم. بی‌تجربه بودیم و هستیم و ناکارآمدی‌هایی داشتیم. اگر عیبی است که آنان راهنمایی‌مان کنند و قبول کنیم و بگوییم راهنمایی خوبی است و انجام دهیم. اگر حسنی داریم بگوییم این اصل قصه است.
جوانان ما فهیم هستند و عاقل و تحصیل کرده هستند. اگر ما واقعاً صادقانه با آنان گفتگو کنیم و انتقادات آنان را بپذیریم و همدلی و هم زبانی با آنان داشته باشیم، این اعتمادسازی شکل می‌گیرد. این فضای سیاسی هم باید یک فضای شفاف‌تر و میدان وسیع‌تری برای تحرکات همه پیدا شود و هرکسی که نظام و اصول آن و قانون اساسی و مرزهایی که مرزهای ثبات و پایداری نظام است، به این موارد وفاداری نشان می‌دهد، میدان و مجال فعالیت و تلاش برایش فراهم کنیم و دیگرانی که به تعبیر رهبری قبول ندارند، حرمت شهروندی آنان را حفظ کنند. درست است که اکثریت می‎گویند که جمهوری اسلامی اینطور است ولی ما قبول نداریم ولی خب شهروند ما که هستند؛ حرمت و حقوق آنان را باید حفظ کنیم. یعنی یک رفت و برگشت منطقی باید اتفاق بیفتد. همه جا همین طور است.
 این صحبتی که شما کردید که یک مقدار باید این مسئله را فراگیرتر ببینیم، آیا به این معناست که آقای پورمحمدی احساس می‌کند یک مقدار دایره دیدها برای فعالیت‌های سیاسی تنگ‌تر شده است؟
 برخی سلیقه‌های ما و قضاوت‌ها و رویکردهای ما، رویکردهایی نیست که ما از ابتدای انقلاب با مشرب امام و رهبری جلو آمدیم و برخی تفسیرها و سلیقه‌های خودشان را در فضای اجتماعی و سیاسی تفسیر می‌کنند که این غلط است. ما یک اصولی داریم که آن هم انقلاب و امام و رهبری است؛ اینها جزو اصول، رویکردها و راهبرادهای ما هستند. دیگر ما حق نداریم با تشخیص، قضاوت و سلیقه خودمان فضای اجتماعی و سیاسی را تنگ کنیم. بعد از آن هم خیلی‌هایش ظاهری است. من خودم خیلی در حوزه‌های نمایندگی مجلس هستم؛ برای مثال یک کسی کاندید بوده، رأی می‌خواسته بیاورد، هیچ مشکلی از نظر ضوابط هم نداشته، آنقدر علیه او نامه به این طرف و آن طرف و اطلاعات دروغ و مراجع تأیید صلاحیت فرستادند که مراجع در آن ماندند که آیا تأیید کنیم یا خیر؟ که بعدها مشخص شد دروغ بوده که دیگر از زمان انتخابات گذشته بود. این رقیب است که این کارها را می‌کند و بعد هم برچسب می‌زنند که او ضد انقلاب است.
می‌خواهم بگویم که ما باید حواسمان باشد. نباید اجازه دهیم رقیب سیاسی، جناح رقیب ما را بزند و هر چیزی را به آن منتسب کند. برای مثال بگوید تو وابسته‌ای، او نفوذی است و … . اینها دلیل می‌خواهد و همین طور نمی‌شود. جامعه اینگونه ناامن و متزلزل می‌شود و اعتماد جامعه به نظامات اجتماعی و سیاسی کشور سست می‌شود.
خیلی خوب توصیف کردید و از زبان شما بسیار خوب توصیف شد؛ ولی من می‌خواهم مقداری صحبت را از این بازتر کنم. برخی‌ها می‌گویند که وقتی مقداری فضا را باز می‌کنیم، برخی محصولاتش می‌شود مثل برخی ادوار مجلس. از طرف دیگر اگر بخواهیم فضا را ببندیم و یک مقدار آن را کوچک کنیم، می‌شود مثل فضایی که این چند ساله بوده و به وجود آمده و یک مقداری بین مردم احساس ناامیدی ایجاد می‌شود. برای این مسئله چه راهکار اصلی میشود انتخاب کرد؟
راهکار آن بازگشت به قانون است. ما خودمان حق نداریم که نسخه‌ای بپیچیم که مطابق میل و سلیقه خودمان است. این می‌تواند محل مناسبی برای منازعه و مناقشه و مخالفت قرار بگیرد. در هر جامعه‌ای ملاک قانون است. اگر قانون هم اشکال داشته باشد، باید آن را درست کرد. تفسیر قانون هم باید تفسیر سلیقه‌ای نباشد و واقعاً بر اساس قانون باشد.
ما قانون اساسی داریم و خیلی از اصول قانون اساسی راهنمای ما است که به برخی از آنها بها داده نشده و کمتر توجه کردیم. قانون انتخابات معیوب است. کشور ما کشوری مردمی است و نظام ما نظام مردم سالار است.
 آقای پورمحمدی، درباره منافقین و چگونگی مدیریت امام و صحنه‌هایی که بالاخره خود شما درک کردید و تلاش داشتید، مقدار بیشتری حرف بزنیم.
منافقین خیلی موجودات پلیدی هستند و کمتر صحنه‌های این تیپی در تاریخ با این حجم از جنایت و خباثت پیدا می‌شود. آنها با خودشان و خانواده‌هایشان و ملت، دین و باورها و اعتقادات چه کردند. آدم فکر می‌کند که چه موجوداتی هستند! ما از داعش می‌گوییم؛ نمی‌شود گفت داعش اینطور تسویه و ترور در داخل داشتند. زنان را از مردان جدا کردند؛ بچه‌ها را از خانواده جدا کردند و همچنین دستور طلاق اجباری به سازمان دادند. کسی باور می‌کند؟ زمان جنگ یک رژیم پلید مثل صدام که یک آدم جنایتکاری است و آنقدر جنایت در عراق انجام داده است. ۶۲ نفر از خانواده حکیم را زندانی کرده و ۱۸ تا بیست نفر را از آنها را اعدام کرده است؛ از بچه ۱۳ ـ ۱۴ ساله گرفته تا پیرمرد را اعدام کرده است. خانواده صدر و دیگران همینطور. یک جرثومه خباثت و بی‌رحمی و شقاوت است. بعد چنین آدمی که به مردم خودش رحم نکرده است؛ به ایران حمله کرده و این همه کشتار و جنایت و تجاوز سرزمینی داشته است. حتی با مردم خودش در حلبچه که بمب‌های شیمیایی انداخت و به سردشت و شهرهای ما هم کشید. در حلبچه از بمب سیانور استفاده کرد و یک همچین جرثومه فسادی است، بعد منافقین با او همکاری می‌کنند.
اقدام منافقین فقط تروری که در ایران کردند، نیستند؛ بخش قابل توجهی از کشته‌های جنگ به خاطر منافقین است و نقشه‌ها و پشت جبهه‌ها و خطوط را لو می‌دادند. جنگ شهرها همه به آدرس منافقین است. لو رفتن بسیاری از عملیات‌های ما زیر سر منافقین است. یعنی بعثی‌ها می‌فهمیدند ما می‌خواهیم عملیات انجام دهیم و کلی کشتار از ما در جبهه گرفتند. فقط ترورهای تهران نیست.
حالا صدام قطعنامه را به هر دلیلی پذیرفت و ما پذیرفتیم؛ پس از صدور قطعنامه راه می‌افتند به داخل ایران می‌آیند که مثلاً تهران را بگیرند و کار را تمام کنند. مالیخولیا دارند دیگر. باید کشتار بزرگی کنیم و هر کسی که هر ارتباطی با نظام دارد را بکشیم تا نظام را بگیریم.
حالا عده‌ای هم در زندان به اینها خط می‌دهند و قول همکاری می‌دهند. اینها قرار بود وقتی می‌آیند، این عده‌ای که در زندان بودند و کادرهای ورزیده‌ای شده بودند.
 با درون زندان ارتباط گرفته بودند؟
مفصل ارتباط داشتند و اصلاً طراحی و انسجام و آمادگی داشتند. قرار بود عملیات کنند که اول به جماران بیایند و امام را بکشند و سپس مسئولان را و صدا و سیما را بگیرند. اینها با دو سه هزار نیرو به سمت ایران آمدند و می‌خواستند تعداد زیادی در داخل نیرو بگیرند. نیروهای اصلی اینها نیروهای داخل زندان بودند.
حوزه بنده این نبود؛ حوزه من خارجی و ضدجاسوسی بود و در مسائل امنیتی دخالتی نداشتم. مرحوم آقای ری‌شهری اینجور فرمودند که احتمال دارد دوستان ما سریع بیایند و تندروی کنند؛ تو قاضی هستی و دادستان بودی؛ برای اینکه تندروی نشود تو برو!
بله تا اینجا صحبت شد که برخی که ارتباط داشتند و شناسایی شدند و می‌آمدند به جلسات محاکمه، بهشان می‌گفتیم نمی‌خواهد نظام را قبول کنید یا حتی منافقین را محکوم کنید! این را بگویید که آیا در جنگ مسلحانه‌ای که آنان شروع کردند تا نزدیک کرمانشاه هم آمدند، شما آماده همکاری نظامی بودید یا نه؟ در دلتان هم نمی‌خواهیم بفهمیم چه می‌گذرد. فقط آری یا خیر. خب اگر کسی به شما بگوید بله من هستم؛ تا آخرین لحظه هم می‌خواهم بجنگم؛ سابقه هم دارد و اعدامی هم بوده که گفتند یک خورده به او تخفیف دهید یا برخی‌هاشان تعلیقی بودند. یعنی یک حکم سنگین داشتند یا اعدام و اینها که گفتند اگر رفتار خوب داشته باشند، حکم آنها برداشته می‌شود. یعنی یک شبکه ارتباطی و آماده برای عملیات. بعد هم سریع می‌گفتند اول شما را می‌کشیم.
 یعنی می‌گفتند ما آماده‌ایم!
 اصلاً تردید نداشتند. اینها همان‌هایی بودند که می‌گفتند نه و دروغ هم گفتند ولی ما هیچ حکمی به ایشان ندادیم. یعنی اصراری نبود که هرکسی حتی به دروغ هم بگوید که من نمی‌خواهم با نظام بجنگم و نبودم و اینها؛ در حکم آنان احتیاط می‌شد. از این جهت خیلی سعی شد با مدارای حقوقی عمل شود و به خاطر دماء هست و احتیاط باید در خون رعایت شود. خبیث‌ترین گروهی که تا الان علیه ملت کار می‌کند و با وهابی‌ها و از طرفی با صهیونیست‌ها و گروه‌های خبیث دیگر کار کردند، منافقین بودند.
هر حادثه‌ای علیه نظام بوده است، منافقین دخیل هستند. جنگ هسته‌ای را چه کسی به راه انداخت؟ اینها جاسوسی‌هایی کردند و دروغ‌هایی روی آن ساختند! انفجارهای بزرگ که اتفاق افتاد، چه کسی خبر آن را لو داد و نسبت به سیاست‌های جمهوری اسلامی این طرف و آن طرف رفتند و گفتند اینها می‌خواهند چه کنند! اینها همه معرکه‌گردان است و تمام دنیا علیه جمهوری اسلامی شده است.
 دیدار خصوصی هم با امام داشتید؟
 بله؛ حالا دیدارهای دستبوسی و اینها را که داشتم؛ همان اول انقلاب، عید فطر ۵۸ در سقز که امام فرمودند می‌خواهند پاوه را بگیرند، بلند شدیم رفتیم سقز. یکی از دوستان‌مان که طلبه‌ای فاضل به نام «شهید مهدوی» بود، آنجا به شهادت رسید. ما به قم آمدیم و به همراه خانواده او به دیدار امام رفتیم که یک مقدار جمع محدودی بود و با خانواده شهید رفتیم. دیدارهای مختلفی داشتیم. یک روزی مرحوم آقای فاکر که نماینده مشهد در مجلس هم بودند؛ به من گفت می‌خواهم به دیدن امام بروم؛ شما هم می‌آیید؟ گفتیم بله چرا نیاییم. صبح ساعت ۸ ما به جماران آمدیم و مرحوم شهید اشرفی هم در آن جلسه بود. یک چیز جالب هم از مرحوم شهید اشرفی دیدیم. ایشان ظاهراً از امام بزرگتر بود. امام روی کاناپه‌ ‌نشسته بودند؛ پایین پای امام، آقای اشرفی و کنار او آقای فاکر و بغل ایشان هم بنده بودم. یک مقدار که آقای اشرفی با امام صحبت کرد، گفت اجازه بدید دستتان را ببوسم و امام دستکش سفیدی در دست داشتند، به دلیل اینکه زیاد می‌بوسیدند و برای اینکه پوست دست ایشان آزرده نشود، دستکش بر دستشان بود. ایشان دست امام را اول که بلند کرد اول روی چشم خود گذاشت. این نشانه ارادت خیلی زیبا بود. ما این را یاد گرفتیم و دست امام را روی چشم‌مان گذاشتیم.
بعد از آن، من می‌خواستم ملبس بشوم؛ از دادستانی مشهد که به قم آمدم، از مدرسه بیرون رفتیم، شد! دوستان اصلاح‌طلب آنجا را برداشتند و پرونده زیاد داریم با دوستان. به قم که آمدم زود لباس پوشیدم؛ چون اگر لباس نمی‌پوشیدم پا به سن گذاشته بودم و در سن ۲۷ ـ ۲۸ سالگی بودم و شاید دیگر بعدا لباس روحانییت نمی‌پوشیدم. برای لباس پوشیدن و عمامه‌گذاری خدمت امام آمدم و ایشان برای من انجام دادند. به مرحوم آقای توسلی یا رسولی زنگ زدم و گفتم من می‌خواهم لباس بپوشم؛ گفتند فلان روز و فلان ساعت بیا اینجا. این لباس پوشیدن برای سال ۶۵ است.
یک ملاقات خصوصی دیگر با امام داشتیم در سال ۶۱ که در صحیفه امام آمده ولی متنش نیامده است. آن دیدار خیلی خصوصی بود. من به عنوان بازپرس و یکی از دوستان قاضی که الان قاضی دیوان عالی کشور است و مثل من به عنوان بازپرس یک پرونده ویژه‌ای را ما مسئول بودیم که مربوط به یکی از چهره‌های سرشناس و شاخص بود؛ یک موضوع پرونده بود که باید رسیدگی می‌شد. آن موقع من دادستان و قاضی در مشهد بود و ما دوتا را در شورای قضایی خواستند و اینجا به عنوان بازپرس پرونده بودیم. بحث بالا گرفت و جدی بود و امام (ره) ما را احضار کردند و رابط هم، مقام معظم رهبری بودند. چون حساس بود، ما جایمان را به کسی نگفته بودیم و تلفن هم به کسی نداده بودیم. من پیش مرحوم آقای اردبیلی، یک شب در میان یا هرشب می‌آمدم و یک گزارش به ایشان می‌دادم چون ایشان رئیس شورای عالی قضائی بود. به مقام معظم رهبری هم که آن موقع رئیس جمهور بودند، گزارشی از پیشرفت پرونده می‌دادم.
یک روز غروب به ایشان زنگ زدم که روند و پیشرفت پرونده را بگویم که ایشان فرمودند نمی‌خواهید امام را ببینید؟ گفتم که حتماً می‌خواهیم ایشان را ببینیم. حالا هم شوق دیدن امام مهم بود و هم موضوع مهم بود که برایم خیلی اهمیت داشت امام چه می‌فرمایند.
 ۲۳ سالتان بود. درست است؟
 ۲۴ ساله بودم. بعدها فهمیدم یک بازپرس روی پرونده کار کرده بود و امام او را خواسته و یک توضیحات نامناسبی داده که امام عصبانی شده و حتی ظاهراً قلب امام درد گرفته بود که مرحوم احمدآقا خیلی ناراحت بودند. من این را خبر نداشتم. من چند سال پیش که اینجا آمده بودم و جلسه‌ای با جناب حاج حسن آقا داشتیم، وقتی داشتیم در مورد این موضوع صحبت می‌کردیم، گفت که اتفاقاً در سوابق ما یک بازپرسی داشتیم که قبلاً آمده و او موجب اصطکاک با امام شده و قلب امام درد گرفته است. ما این سابقه را نمی‌دانستیم. خلاصه صبح گفتند شما ۸ صبح به آنجا بروید چون موضوع حساس بود. امام روی کاناپه نشسته بودند و دوست ما پایین، من بغل ایشان و حاج احمد آقا هم بغل ما نشسته بود و نزدیک در و در هم بسته بود. چون معمولاً در ملاقات‌ها در باز بود. اعضای دفتر هم در حیاط می‌ایستادند. حیاط هم که خیلی بزرگ نبود. حدود یک متر و نیم. یاد حاج احمد آقا، به آقای صانعی گفتند که در را ببندید.یعنی می‌خواستند این حرف‌ها به بیرون از اتاق نیاید. امام خیلی نگران بودند و چون موضوع هم حساسیت خاصی داشت و ما آن سابقه را هم نمی‌دانستیم و خود آن سابقه هم تأثیر گذاشته بود و یک مقداری حضرت امام یک جوری به ما نگاه کردند که ما ترسیدیم.
یک نکته‌ای اتفاق افتاد قبل از این دیدار. من شب قبل از این به دیدار مرحوم آقای اردبیلی رفتم و گفتم امام ما را خواسته است. آقای اردبیلی هم به من فرمود که (به بنده «پورمحمد» می‌گفتند؛ با آن لهجه شرین و لطیف اردبیلی) «پورمحمد، امام من نیستم که با او جدل یا بحث کنی. امام من نیستم حواست را جمع کن». همین مسأله تذکر ایشان جالب بود و ما با فکر رفتیم که اگر امام جوری به ما نگاه کند، به لکنت یا غیره نیفتیم و به یک صرافتی افتادیم که حرف‌هایمان را به امام بنویسیم و ظاهراً هیچکس در محضر امام از روی نوشته با او سخن نگفته بود. حالا آن نوشته سند ما است که چه گفتیم. ما شب قبل با دوستمان متنی نوشتیم و آماده کردیم و من به ایشان عرض کردم که اگر اجازه بفرمایید من نوشته‌ای دارم. ملاحظاتی در ذهن شما است که ما آنان را رعایت کردیم و اجازه بفرمایید که بخوانیم. امام با بی‌میلی و اشاره دست گفتند باشد. ما اول از خودمان تعریف کردیم و اثبات خودمان بود. داستان را شروع به تعریف کردن کردیم و این طور صحبت‌ها و ملاحظات مد نظر امام را رعایت کردیم و چهره امام تقریباً باز شد و تا آخر گزارش را خواندیم و تمام شد.
امام خیلی روان شروع کرد به توصیه و توجیه کردن ما دو نفر که طلبه باید اینگونه باشد و… . وسط بحث رسید به این که ما در احوالات شخصی مردم دخالت می‌کنیم؟ گفتیم ما شنود می‌گذاریم و امام گفت مگر می‌شود؟ گفتیم بله. ما بخاطر مسائل امنیتی شنود می‌گذاریم و احوالات شخصی مردم را هم می‌بینیم و بعضی اوقات هم تعقیب می‌کنیم.
امام فرمود خلاف شرع است؛ برای چه این کار را می‌کنید؟! گفتیم الان متأسفانه به‌خاطر منافقین، گروهگ‌ها و ترورها شنود است و در حاشیه مسائل دیگر خانوادگی هم مطرح می‌شود. برای مثال می‌گویند اینجا مرکز فساد است یا اینجا مشروبه و … و طبعاً پیگیری می‌شود. امام فرمود حق ندارید این کار را انجام دهید و خلافه شرع است.
من گفتم که این کارها می‌شود؛ امام گفت نباید بشود و در اینجا امام رو کردند به احمدآقا که احمد به من یادآوری کن من یک چیزی بنویسم؛ که پس فردای آن روز فرمان ۸ ماده‌ای امام صادر شد و داستان مفصل فرمان ۸ ماده‌ای.
بعد نکاتی دیگری مطرح شد که ما می‌خواهیم برویم درس بخوانیم. امام فرمودند کجا می‌خواهید بروید؟ ته درس چیست شما می‌خواهید خدمت کنید! گفتیم پس به جبهه برویم و امام فرمود جبهه شما اینجاست و همین جا بایستید و کار خود را خوب انجام دهید. این داستان منجر به فرمان ۸ ماده‌ای شد که تبعات زیادی داشت از جمله تغییرات شورای قضایی و پیامدهای دیگر. آن ملاقات جزو طولانی‌ترین ملاقات‌های خصوصی من با امام (ره) بود و حدود ۴۳ ـ ۴۴ دقیقه طول کشید.

نویسنده
M
مطالب مرتبط
نظرات