در الگوی تکراری مدیریت بحران در ایران، با صحنهای تلخ و آشنا روبهرو هستیم؛ جایی که با وقوع سیل، زلزله، یا بحرانهای امنیتی و اقتصادی، مدیران یا اصلاً حضور ندارند، یا سردرگم و بیبرنامه ظاهر میشوند. در این شرایط، مردم خود به میدان میآیند؛ کمکرسانی میکنند، غذا و دارو تهیه میکنند، امنیت محلی را برقرار میسازند و گرههای روزمره را با همیاری یکدیگر باز میکنند. اما در پایان، همان مدیرانی که در متن بحران غایب یا ناتوان بودند، با لبخند در قاب دوربین ظاهر میشوند، از مردم تشکر میکنند و ماجرا را ختم به خیر میخوانند.
این ماجرا، نه صرفاً یک واکنش رسانهای، بلکه نشانهای عمیق از وارونگی در نظام مدیریتی است. در چنین مدلی، مردم نقش مدیر را ایفا میکنند؛ بدون اختیار، بدون امکانات، بدون حقوق، اما با بار سنگین مسئولیت. در مقابل، مدیران به جای ایفای نقش واقعی خود، نظارهگرند؛ با تریبون، با امتیاز، با جایگاه، اما بیپاسخگویی و بیمسئولیت.
در ظاهر ممکن است این صحنه، نمادی از همبستگی و مردمی بودن تلقی شود؛ تصویری از تشکر، همدلی و یکدلی. اما در واقع، پشت این لبخندها، فرار از مسئولیت، پنهانکاری در ناکارآمدی، و جابهجایی خطرناک نقشها نهفته است. به جای آنکه از مردم بابت تحمل فشار و نبود زیرساخت عذرخواهی شود، آنان مورد تقدیر قرار میگیرند، و مسئولان از پاسخگویی طفره میروند. در حالی که در یک سیستم سالم، باید اولاً مقامات بابت آماده نبودن ساختارها پوزش بخواهند، ثانیاً پاسخگو باشند که چرا پیشبینی و مدیریت بحران ناقص بوده و ثالثاً اگر شایسته نیستند، استعفا دهند یا در برابر قانون پاسخ دهند، نه آنکه مورد تجلیل قرار گیرند.
این تکرار همیشگی تشکر از مردم پس از بحران، هرچند در کوتاهمدت ممکن است حس وحدت ایجاد کند، اما در بلندمدت، بر یک بحران عمیقتر سرپوش میگذارد: حذف نهادهای مسئول در لحظه خطر، و مصادره زحمات مردم در پایان بحران. اگر این وارونگی اصلاح نشود، بحرانها همچنان ادامه خواهند داشت و مهمتر آنکه مردم نیز بهتدریج از مشارکت و نقشآفرینی دلسرد میشوند. زیرا درمییابند که در نظامی زندگی میکنند که مسئولان، تنها در لحظه تجلیل حضور دارند، نه در لحظه تصمیم.
مدیرانی که نمیروند، حتما نفوذ میآورند!
در نظام مدیریتی ایران، ساختاری شکل گرفته که بیش از آنکه بر پایه شایستگی و صلاحیت بنا شده باشد، به بازی پرریسک «مارپله» شباهت دارد. در این بازی معیوب، بسیاری از مدیران بهجای طی مسیرهای منطقی رشد حرفهای، بهواسطه روابط، رانت سیاسی یا چرخشهای جناحی ناگهانی، وارد جایگاههای کلیدی میشوند؛ جایگاههایی که نه برای آن آموزش دیدهاند، نه مشروعیت نهادی آن را دارند. این صعود پرشتاب، در مواجهه با اولین بحران واقعی ــ از رخنه اطلاعاتی و حمله تروریستی گرفته تا بحران امنیتی یا ناکارآمدی مزمن ــ به «مار سقوط» بدل میشود و آنها را با نیش فروپاشی عملکردی و مدیریتی به زیر میکشد.
اما در این ساختار معیوب، سقوط به معنای پذیرش مسئولیت و خروج از قدرت نیست؛ بلکه بهدلیل نبود فرهنگ استعفا و فقدان مسیرهای حرفهای جایگزین، چنین مدیرانی برای حفظ جایگاه خود، به هر ابزار ممکنی متوسل میشوند: از رانتجویی و بازیهای پشتپرده گرفته تا سرکوب نقد و مهندسی افکار عمومی. استعفا در این منطق نه فضیلت، بلکه تهدیدی شخصی تلقی میشود؛ چرا که مدیر، با خروج از صحنه، نهتنها آیندهای ندارد، بلکه از همه کانالهای تأثیرگذاری حذف میشود.
در همین راستا، مکانیسم عزل نیز که باید نقشی اصلاحگر و پیشگیرانه ایفا کند، دچار اختلال امنیتی و سیاسی شده است. عزلها در ایران نه بر پایه ارزیابی عملکرد، بلکه در پی رسواییهای رسانهای، فشار افکار عمومی یا منازعات جناحی رخ میدهند. این فرآیند نهتنها شفاف نیست، بلکه در بسیاری موارد، با بازگرداندن همان افراد به جایگاههای دیگر، مشروعیت خود را از دست داده و به ابزار نمایش و انحراف افکار بدل شده است.
در مقابل، در کشورهای توسعهیافته، استعفا یا عزل یک کنش حرفهای، مسئولانه و بخشی از چرخه سالم قدرت است. مدیران میدانند که قدرت امانتی موقتی است، و در صورت بروز خطا یا ناکارآمدی، خروج از مسئولیت نه نشانه شکست، بلکه احترام به اعتماد عمومی و سلامت ساختار است. مسیرهای موازی برای بازگشت به جامعه مدنی، عرصههای علمی، رسانهای یا مشورتی، این کنارهگیری را به پلی برای تداوم اثرگذاری تبدیل میکند، نه به درهای از انزوا. افرادی مثل هنری کیسینجر، حتی پس از دوران وزارت، دههها در نقش مشاور استراتژیک در سطح جهانی فعال بودند.
اما در ایران، غیبت این چرخه شفاف و سالم، زمینهساز انسداد در گردش نخبگان، تداوم مدیران ناکارآمد، تشدید بیاعتمادی عمومی و فرسایش امنیت حکمرانی شده است. تا زمانی که ساختارهای انتصاب، ارزیابی، پاسخگویی و بازسازی حرفهای نهادینه نشوند، بحرانها تکرار خواهند شد و خود نهادهای مدیریتی به نقطه آسیبپذیر امنیت ملی تبدیل میشوند.
در چنین بستری، برخی از مدیران که با چسبندگی شدید به قدرت مواجهاند و هیچ آینده حرفهای جایگزینی برای خود نمیبینند، بهتدریج به اهدافی مستعد برای نفوذ سرویسهای اطلاعاتی بیگانه تبدیل میشوند؛ زیرا برای حفظ موقعیت، آمادگی دارند حتی امنیت ملی را به خطر اندازند. اینجاست که ناکارآمدی مدیریتی نهفقط بحران اداری، بلکه تهدیدی راهبردی برای امنیت ملی تلقی میشود
سجادی پناه