در بخش نخست گفتیم که پدیده «خروج نخبگان» ـ چه بهصورت نرم یعنی مهاجرت، و چه بهصورت سخت مانند ترور ـ دیگر صرفاً یک معضل اقتصادی یا اجتماعی نیست؛ بلکه از منظر سرویسهای اطلاعاتی متخاصم، به فرصتی راهبردی و گاه به «گنج پنهان» تبدیل شده است. در واقع، مهاجرت یا ترور نخبگان میتواند ابزاری مؤثر برای تضعیف یک کشور و تقویت دشمن تلقی شود.
اما چرا سرویسهای اطلاعاتی، نخبگان را هدف قرار میدهند و افراد ناکارآمد را نهتنها حذف نمیکنند، بلکه بعضاً در قدرت باقی میگذارند؟ پاسخ این پرسش، در منطق عملیاتی نهادهای اطلاعاتی نهفته است: بیشترین بازده با کمترین هزینه.
افراد ناکارآمد، همیشه از تهدید سرویسهای اطلاعاتی دشمن در اماناند، زیرا خود بهتنهایی موجب تداوم، نارضایتی و تصمیمات اشتباه میشوند و نیازی به حذف آنها نیست. این افراد بهراحتی قابل فریب، تطمیع یا بهرهبرداری هستند و حضورشان در رأس ساختارها مانع اصلاحات شده و چرخه ناکارآمدی را حفظ میکند. برای دشمن، وجود چنین افرادی نهتنها بیضرر، بلکه سودمند است.
در شرایطی که یک نظام مدیریتی از حضور نخبگان و متخصصان واقعی تهی میشود و گرفتار چرخهای از ناکارآمدی ساختاری یا مدیریتی میگردد، کشور دچار نوعی «فلج استراتژیک» میشود. در این وضعیت، بهویژه در مقاطع بحرانی، سیستم به شدت آسیبپذیر میشود و توان تصمیمگیری دقیق و بهموقع را از دست میدهد. مدیران نالایق و فاقد تجربه و قدرت تحلیل، اغلب قادر به تشخیص بهموقع بحرانها نیستند. آنان یا نشانههای اولیه را نادیده میگیرند، یا موضوع را سادهسازی میکنند، و حتی گاهی با حذف صورتمسئله از مواجهه واقعی با بحران فرار میکنند. وقتی حلقه تصمیمگیری از حضور کارشناسان خبره خالی باشد، تحلیل گزینهها و پیشبینی پیامدهای هر تصمیم غیرممکن میشود. مدیران ناکارآمد نمیتوانند سناریوهای مختلف را شناسایی و ارزیابی کنند و درک روشنی از پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدت تصمیمات یا بیتصمیمیها ندارند.
این وضعیت بهطور مستقیم باعث ترس از ریسک در میان مدیران میشود. افراد فاقد شجاعت و بینش استراتژیک، معمولاً تصمیمات قاطع نمیگیرند، چون بیش از هر چیز به حفظ منافع خود، موقعیت شغلی و امنیت باندی وابستهاند. بهجای آنکه در لحظات بحرانی تصمیمی شجاعانه بگیرند، در «منطقه امن» باقی میمانند؛ نه بهسوی اصلاح، نه بهسوی تغییر، بلکه فقط برای ماندن. این همان حالتی است که در اصطلاح به «وسط لحاف خوابیدن» تعبیر میشود. در چنین شرایطی، منافع ملی به راحتی قربانی منافع شخصی، جناحی یا مقطعی میشود و تصمیمگیریها به جای حل ریشهای مشکلات، بیشتر به سمت راهحلهای ظاهری و موقتی گرایش پیدا میکند.
یکی از پیامدهای جدی این وضعیت، کندی بیش از حد سیستم و بوروکراسی فلجکننده است. جایگزینی نخبگان با افراد ناکارآمد باعث میشود روندهای اداری پیچیدهتر و کندتر شود. فرآیندهای تصمیمگیری بهقدری طولانی میشود که بسیاری از فرصتهای مهم از دست میرود. از طرف دیگر، این تعلل در تصمیمگیری، هزینههایی گزاف بر کشور تحمیل میکند و عملاً فرصت بینظیری برای نفوذ و بهرهبرداری دشمنان، بهویژه سرویسهای جاسوسی فراهم میآورد. در جهانی که لحظهها سرنوشتساز هستند، از دست دادن حتی یک فرصت اقتصادی، فناوری یا امنیتی میتواند کشور را دچار عقبماندگی راهبردی کند و شکاف آن را با رقبا بیشتر نماید. هزینه یک تصمیم نگرفته، گاهی از یک تصمیم اشتباه هم سنگینتر است.
در چنین فضایی، سرویسهای اطلاعاتی دشمن بهراحتی وارد عمل میشوند. آنها از ناتوانی سیستم در حل مسائل و پاسخگویی به مطالبات مردم، برای دامن زدن به نارضایتی و بیثباتی داخلی بهره میبرند. این بیثباتی، فضای مناسبی برای اجرای عملیاتهای خرابکارانه، روانی و جاسوسی فراهم میکند. وقتی مدیران ناتوان در رأس قرار دارند، رعایت پروتکلهای امنیتی به حاشیه میرود، اطلاعات حساس بهدرستی نگهداری نمیشود و مسیر نفوذ اطلاعاتی بهراحتی باز میماند. در غیاب تحلیل دقیق اطلاعات، دشمنان میتوانند با تزریق اطلاعات غلط، تصمیمگیران را به مسیرهای دلخواه خود بکشانند. مدیران بیتجربه و فریبپذیر، قربانی این عملیاتها میشوند.
فلج تصمیمگیری همچنین باعث ایجاد خلأ در اراده و اقتدار مدیریتی میشود. این خلأ، نهتنها تصمیمگیری را از درون فلج میکند، بلکه امکان نفوذ عوامل بیگانه را از بیرون تسهیل مینماید. حتی اگر اندک نخبگانی هم باقی مانده باشند، سیستم معیوب آنان را منزوی یا حذف میکند تا چرخه ناکارآمدی استمرار یابد. در این شرایط، تصویر روشنی از یک بحران استراتژیک شکل میگیرد؛ مدیران ناتوان، روزبهروز قدشان در برابر مسائل بزرگتر ، کوتاهتر میشود. افق دیدشان محدود، توان تحلیلشان ضعیف، و شجاعت و قاطعیتشان فرسوده است. همین موجب میشود اعتبارشان در چشم مردم از بین برود. در نقطه مقابل، مسائل کشور هر روز پیچیدهتر و بزرگتر میشود؛ از بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی گرفته تا تهدیدات امنیتی، همگی به شکل مزمن و چندبعدی رشد میکنند و کشور را در برابر تهدیدات خارجی بیدفاعتر میسازند. نتیجه این شکاف عمیق، ورود به چرخهای معیوب و خطرناک است: ناکارآمدی باعث بزرگتر شدن بحرانها میشود و بحرانهای بزرگتر، ناکارآمدی را تشدید میکنند. این چرخه، کشور را به سمت “فلج استراتژیک” پیش میبرد. از منظر دشمنان، این وضعیت ایدهآل است؛ چراکه بدون صرف هزینه، کشور از درون تضعیف میشود، نخبگان آن فراری میشوند، نارضایتی عمومی گسترش مییابد و مدیرانی در رأس امور قرار میگیرند که یا تهدیدات را درک نمیکنند یا بهراحتی قابل فریب و بهرهبرداریاند.
در نهایت باید گفت ناکارآمدی فقط یک ضعف مدیریتی نیست، بلکه میتواند به ابزار پنهان دشمنان برای نفوذ و ضربهزدن به امنیت کشور تبدیل شود. این پدیده میتواند از طریق ضریب هوشی پایین، انتصابهای رانتی، خودبزرگبینی، بیسوادی امنیتی و بوروکراسی معیوب، به عاملی برای گشودن درهای کشور بهروی عملیاتهای جاسوسی بدل گردد.
پیشنهادی های برای خروج از این وضعیت در قسمت آخر آورده شده است.
سجادی پناه