دینانی زمانی که در قم به تحصیلات حوزوی مشغول بود با حضرت آیات سید محمد و سید علی خامنهای هم بحث و هم خرج بودهاست. هم خرج به معنی این که وظیفه خرید برعهده ایشان، پختن بر عهده سیدمحمدآقا و شستن برعهده مقام معظم رهبری بوده است.
گروه فرهنگی ـ دکتر مجید سجادی پناه: دینانی 87 ساله چهره های شناخته شده و تاثیرگذاری است که نمی توان از کنار او به سادگی گذشت. او نویسنده ای پرکار و پرمحصول و جزء چهرههای ماندگارفلسفه در ایران است. عضو پیوسته فرهنگستان علوم بوده و تسلط خاصی بر فلسفه ابن سینا، ابن رشد، سهروردی و ملاصدرا دارد. مقام علمی او به عنوان یک فیلسوف در جهان ثبت شده است فیلسوفی که آرای اش منحصر به خود اوست و از پس سالها تحصیل حوزه و دانشگاه و تفکر و تعمق برآمده است او به فلسفه به مثابه یک موجود زنده و نه اجزای جدای از هم و به منزله یک جریان سیال و پویا و نه رودهای مستقل و مجزا از یکدیگر نگاه میکند.
به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، چشمان جست و جو گر و پرنفوذ دینانی گویا در صدد آن است که هستی هر چیز را بشکافد و از کنه و چیستی کائنات سر دربیاورد. بیانش گرم و گیرا و حضورش شوق انگیز است. او در سال ۱۳۱۳ در روستای«دینان»از توابع اصفهان به دنیا آمد. در سالهای 1۳۳۳ برای ادامه تحصیلات حوزوی به قم رفت. و از شاگردان خاص علامه طباطبایی شد و سالها از درس تفسیر، عرفان، اسفار، شفا و شرح منظومه بهرهمند گشت و سپس با شرکت در حلقه درس شبانه علامه در قم و سپس در تهران، با حضور هانری کربن، بر دامنه دانش و بینش خود افزود.
دینانی میزان سنجش و درک هر چیزی را عقل می شناسد، حتی درک انسان از خدا را. به ایشان القابی چون «سرباز عقل» نیز نسبت داده شده است. همه می دانند که این مقام و منزلت علمی او ، آسان بدست نیامده است بلکه حاصل مطالعه عمیقی است که عصاره کتابها را به زحمت درمیآورد و در استدلالهای مختلف، از آن ها استفاده مینمود. ایشان تقریباً بالای ۳۵ جلد کتاب و صدها مقاله در حوزه فلسفه و دینپژوهی به رشته تحریر درآورده است که بسیاری از موضوعات فلسفی را در این آثار، به خوبی سر و سامان داده است. او سه بار جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را دریافت نموده است.
یکی از ویژگی های استاد این است که آثارش را به زبان فارسی می نویسد و خودش در این باره می گوید: «چون کار فلسفی با زبان فارسی کم انجام شده است و از آنجایی که بیشتر فیلسوفان کتاب های خود را به زبان عربی می نوشتند، آن ورزیدگی لازم در زبان فارسی پیدا نشد. بنده کتابهایم را به زبان فارسی می نویسم و مقید هم هستم به زبان فارسی بنویسم، هیچ وقت هم به زبان عربی نخواهم نوشت و می دانم که زبان فارسی توان فوق العاده زیادی دارد.
آثار او بسیار است به طوری که تاکنون هیچ مرکزی تمامی آثار مکتوب و صوتی ایشان را جمع آوری نکرده است. آثار صوتی و تصویری او مربوط به کلاسها ، سخنرانی ها ، مصاحبه ها ، برنامه های تلویزیونی و فیلم های مستندی است که طی چهل سال گذشته صورت گرفته شده است.
عمده شهرت این اندیشمند و فیلسوف معاصر، به خاطر احیاگری فلسفه اشراق و بازخوانی حکمت ایران باستان است. همچنین او را بهعنوان «فیلسوف گفتگو» نیز میشناسند. دینانی گاهاً به گونه ای کتاب می نویسد که فیلسوف مورد نظرش زنده و با او مشغول مصاحبه است .
دینانی زمانی که در قم به تحصیلات حوزوی مشغول بود با حضرت آیات سید محمد و سید علی خامنهای هم بحث و هم خرج بودهاست. هم خرج به معنی این که وظیفه خرید برعهده ایشان، پختن بر عهده سیدمحمدآقا و شستن برعهده مقام معظم رهبری بوده است. وی همچنین از شاگردان حضرت امام (ره) و علامه طباطبایی بوده است اما پنج سال پس از درگذشت علامه طباطبایی یعنی در سال 1345 به تهران مهاجرت می کند و با خروج خود از حوزه علمیه و ورود به دانشگاه مشهد (1355 ه.ش) یکی از تحولات و تغییرات مهمی را در شیوه زندگی خود رقم می زند به گونه ای که فکرش از آن به بعد دیگر به شیوه های تحقیق دانشگاهی هدایت می شود. اما با این وجود به فلسفه و کلام اسلامی وفادار می ماند و مضامین آن علوم، سالیان دراز ذهن او را به خود مشغول می دارد.
او معتقد است که شریعت مانع تفکر نیست. انجماد در شریعت مانع تفکر است. کسی می تواند مستحبات هم انجام دهد و تفکر نیز داشته باشد. بسیاری از علما در ظواهر شریعت منجمد شده اند. قرآن کریم بسیار آزاد است در هیچ کتابی این میزان به تفکر دعوت نشده است: افلا یتقکرون، افلا یعقلون و… اما بعضی به جای متشرع بودن، منجمد میشوند. علامه طباطبایی هم متشرع بود و هم آزاد اندیش. هنر ایشان به این بود که هیچ موضوعی برای او تازه گی نداشت. ایشان در فلسفه ابن سینا و ملاصدرا بسیار بدیع بودند و جانب شریعت را رعایت می کردند. هیچ فیلسوف غربی معاصری به آزاد اندیشی ایشان نمی رسید.
در سال ۱۳۵۲ دینانی از رساله دکتری تخصصی فلسفه خود دفاع و در چهل سالگی ازدواج کرد که ثمره آن دو دختر میباشد که یکی اهل فلسفه است و دیگری خیر . وی در سال ۱۳۶۲ به تهران منتقل و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران شد و از همین دانشگاه هم بازنشست گردید. اکثر افرادی که در سه دهه گذشته از دانشگاه تهران در رشته فلسفه فارغالتحصیل شدهاند از شاگردان او به شمار می روند. به جرائت می توان گفت که ابراهیمی دینانی یكی از اندیشمندان برجسته كشور است كه تاكنون بیشترین همت خود را در شناخت و معرفی فلسفه ی دوران ایران اسلامی مصروف داشته و توانسته است آثاری ماندگار را از خود برجای بگذارد.
او با انتخاب شیوهی تدریسی نوین، بسیار موردعلاقه مردم عامه نیز قرار گرفت. بیان او و سبک تدریس او به گونهای است که همهی مردم محو تدریس او میشوند و از آموزههای عرفانی و فلسفی او درس میگیرند. همین مسئله باعث شد که وی در تلویزیون صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران برنامهای را به مجریگری دکتر لاریجانی از سال 1387 تا کنون در دست داشته باشد، که در آن به تبیین دروس زندگی، ادبی، فلسفی و عرفانی می پردازد. او هماکنون یکی از چهرههای تأثیر گذار فلسفهی در جهان اسلام به شمار می رود. آثارش امروز به زبانهای دیگر ترجمهشده و در سراسر جهان از او در قالب پروفسور دینانی، یکی از بزرگترین فیلسوفان جریان ساز در دنیا یاد میکنند زیرا ذهن نقاد و آزاداندیش، بیان جذاب و شیوا و رسا و قلمی روان و گیرا، او را به چهره ای محبوب در میان فیلسوفان معاصر که به فلسفه عشق می ورزند، بدل ساخته است.
دیانی کسی است که استاد دیده و کتاب خوانده و تأمل و تعقل کرده است او استادی است که دانشجوپروری را در اولویت خود قرار داده است. زندگیاش در استادی خلاصه و به یک محفل، مجلس و یک دانشکده بسنده نمی کند؛ طبیبی است که در علمش دوار است و به تعبیری، نه یک دانشکده، بلکه دانشکدههای مختلف در وجود او جمع شده اند.
او پژوهشگری آزاداندیش است که حرف خود را می زند و بزرگان برایش آنقدر بزرگ نیستند که بتواند حرفاش را سانسور نماید او فلسفه می نویسد حتی برای کسانی که فلسفه نمیدانند و و فلسفه نمیخوانند.
او از دوران کودکی به عشق مطالعه و کتاب گرفتار شد. زندگیاش سراسر کتاب خواندن بود. احساس میکرد که کتاب خواندن همهی وجود او را تسخیر کرده است. بعدها وقتیکه به حوزه رفت، این حس در او قویتر شد. در حوزه عشق عجیبی به ادبیات پیدا کرد و بعد از مدتی اسیر فلسفه شد.
ازاینرو تمام عمرش را بر روی فلسفه و کلام صرف کرد و فلسفه را همیشه در اولویت خود قرار می داد. و می گوید اگر بخواهم در باب حوزه های علمیه سخن بگویم، باید به این امر اشارهکنم که حوزه برای من فضای بستهای بود. درواقع هیچ دادوستد علمی آنجا رخ نمیداد، مگر میان همان حوزویان، اما چیزی که نمیتوانم کتمان کنم، ذکر این مسئله است که فضای معنویای که در حوزه بود را در هیچ کجای دیگر نمیتوانم پیدا کنم . در دانشگاه درهای جدیدی به روی من باز شد که مطمئناً با زندگی در حوزه دستیافتنی نبود. اما بازهم، پس از گذشت سالیان سال، هنوز هم درسهای حوزه را بیشتر میپسندم و آن علوم را دوست دارم چرا که مضامین این علوم، همیشه ذهن مرا به خود مشغول کرده است.
درواقع دینانی از همان سالهایی که در حوزه بود توانست جایگاه خود را بهعنوان یک عالم عالیقدر به اثبات برساند و در حین تحصیل، به سال پایینیهای حوزه دروس مختلفی ازجمله فلسفه و کلام را تدریس می نمود.
یکی از ویژگیها و برتریهای دینانی، چه در زمان تحصیل در حوزه و چه در زمان تحصیل در دانشگاه، ذکر این نکته است که هیچگاه او خودش را محدود و مقید به چیزی نمیکرد و مدام با علم روز و آنچه که علم روزبه آن مشغول بود درگیر می شد.
او در حوزه بود که تمرین زبان عربی کرد. زبان عربیاش آنقدر فصیح شد که چندین کتاب به زبان عربی چاپ کرد که همگی از آثار برجسته ، هم به لحاظ بعد زبانی و هم به لحاظ بعد محتوایی به شمار می رود. و در زمانی که به دانشگاه هم رفت زبان انگلیسی را آموخت و به ادبیات انگلیسی نیز بسیار مسلط گردید. اینگونه بود که وی توانست با علم روز دنیا ارتباط برقرار کند. منابع خارجی را بخواند و در تدریس نیز از جدیدترین نظریهها و مباحث روز بهره گیرد و دانشجویانی را تربیت کند که جهانی فکر کنند.
او در حوزه توانست به درجهی اجتهاد برسد اما تصمیم گرفت که ملبس به لباس روحانیت نشود و عمر خود را به پژوهش و سخنرانیهای علمی در باب ادبیات، فلسفه، عرفان و دین بگذارند.
دینانی بزرگترین افتخار خودش را شاگردی علامه طباطبائی می داند و در باره او می گوید که: «من اگر علامه را نمی دیدم، حیرانی که در من وجود داشت، مرا به ورطه نابودی می کشاند» در باب استادش چنین می گوید :
علاوه بر درسهای روزانه خود که غالباً تدریس کتاب اسفار ملاصدرا و شفای ابن سینا را شامل میشد جلسههای خصوصی تدریس فلسفه در شبهای پنج شنبه و جمعه را به عهده داشت که بنده نیز در آن جلسات شرکت فعال و مداوم داشتم علامه طباطبائی در هرسال چند ماه نیز در شبهای جمعه به تهران میرفتند و با پرفسور هانری کربن فرانسوی در موضوعات مختلف دینی و فلسفی به گفتگو میپرداختند این بنده حقیر هم به همراه مرحوم علامه به تهران میرفتم و در آن جلسات شرکت میکردم. “.
جلسات خصوصی که شبانه دو روز در هفته به صورت سيار در منزلها به صورت مخفيانه تشكيل ميشد يعني جز كساني كه اهل آن مجلس بودند، افراد دیگری اطلاع نداشتند كه اين جلسه تشكيل ميشود. تعداد افراد حاضر بیشتر از ۷-۸ نفر نمی شد و علامه نیز به هر کسی اجازه حضور در آن جلسه را نمی داد، آزاد سخن می گفتند و کاری به ابن سینا و ملاصدرا نداشتند و نقدهایشان را به اندیشه بزرگان وارد می کردند. اين جلسه شبانه مرحوم علامه طباطبايي سالها ادامه داشت و من خوشبختانه اين توفيق را داشتم كه همراه مرحوم علامه از قم، در ركاب ايشان (به تهران) بیایم. ايشان يك محبت و لطفي به بنده داشتند به همين دليل من كشش و علاقهام به طرف فلسفه افزون تر شد.
فلسفه و تدريس فلسفه در حوزههاي علميه جنبه رسمي نداشته بلكه يك چيز جنبي بوده، حتي كمتر از جنبي و گاهي اوقات بصورت مخفيانه بوده. مثلاً در حوزه نجف هيچوقت فلسفه تدريس نميشده مگر به صورت خفا. آن كسي كه اهل فلسفه بوده شاگردان مخصوص در خفا، پنهاني در يك گوشهاي، در يك خانهاي تدريس ميشدند و به طور رسمي اجازه تدريس آن را نميدادند.دینانی می گوید البته من نميدانم كه اگر فلسفه در هر كوي و برزن رايج باشد، مفيد است يا نه. شايد هم اصلاً خيلي خوب نباشد كه فلسفه بازاري باشد ولي به هر صورت فلسفه در گذشته همواره با يك نوع ممنوعيتي مواجه بوده است.
گفتوگوهای بین علامه طباطبایی و هانری کربن از اوایل سال ۱۳۳۸ آغاز شد که بسیار هم رونق گرفت و از دل آن جلسات گفتوگو، کتاب «مکتب تشیع» در سال ۱۳۳۹ منتشر شدکه مورد استقبال فراوان واقع شد.
هانری کربن، فیلسوف و ایرانشناس فرانسوی یکی از این دست شخصیتهاست. او متولد ۱۹۰۳ در پاریس بود که تحصیلات خود را در یک مدرسه علوم دینی مسیحی آغاز کرد. به سال ۱۹۲۵ لیسانس فلسفه را از دانشگاه سوربن گرفت. سال ۱۹۲۹ نیز از مدرسه زبانهای شرقی پاریس فارغالتحصیل شد و علاوه بر تسلط کامل بر فلسفه غرب و زبانهای کلاسیک اروپایی با زبان عربی و فارسی نیز آشنا شد و حتی زبان پهلوی را نیز فراگرفت.
هانری کربن را زائر شرق می نامند او هرچند پیش از سفرش به شرق در مکتب پدیدارشناسی هوسرل پرورش یافته بود و هایدگر را درک کرده بود و البته از جمله شاگردان بزرگانی چون امیل بریه، ارنست کاسیرر، اتین ژیلسون، لویی ماسینیون، هلموت ریتر و… بود، اما بعدها حکمت حقیقی را نه در فلسفه جدید غرب که در حکمت ایران دیدفلسفه قرون وسطی از علایقش بود که زیر نظر اتین ژیلسون آموخت و همچنین فلسفه پدیدارشناسی و نظام فکری ادموند هوسرل را به خوبی فرا گرفت و به طور طبیعی در این مسیر به سراغ اندیشه مارتین هایدگر رفت و آنقدر در اندیشه او توانا شد که از جمله نخستین مترجمان آثارش به زبان فرانسه شد. کتاب «متافیزیک چیست؟» هایدگر ، با ترجمه او از آلمانی به فرانسه درآمد؛ کتابی که باعث آشنایی ژان پل سارتر با آرا و افکار مارتین هایدگر شد.
کربن در عین شیفتگی به تشیع، به تمام معنا فرنگی بودکربن پس از آشنایی و ورودش به ایران دیگر خود را شرقی و ایرانی میدانست. حکمت شرق و اندیشه ایرانی – اسلامی به کمک کربن شتافت و کربن نیز در عوض به احیای متون آن و معرفیاش به غرب تلاش بسیاری کرد. او در گفتوگوهای خود از ملاصدرا، شیخ اشراق، ابن سینا و… به عنوان «فلاسفه خودمان» نام میبرد و صحبت جالبی دارد تحت این عنوان که «مشرقیان جهان متحد شوید.»
ضرورت جستوجوی شرق برای کربن زمانی در وجودش بیدار شد که روزی استادش لویی ماسینیون کتاب «حکمت اشراق» سهروردی را به او داد. کتابی که باعث شد تا ایران بدل به وطن دوم کربن شود.
سیدحسین نصر خاطرهای از کربن را به این شرح بیان کرده است: «هنگامی که با کربن به مناسبت انعقاد اولین کنفرانس راجع به تشیع به استراسبورگ رفته بودیم، روزی با هم بر قله تپه زیبایی که فرانسه و آلمان را از هم جدا میکند، سفر کردیم. او نگاهی به جنگلهای انبوه در آن سوی مرز افکند و گفت: «هنگامی که جوان بودم، از همین راه عبور کردم و وارد آلمان شدم تا با هایدگر ملاقات کنم، لکن پس از کشف سهروردی و ملاصدرا و سایر حکمای الهی ایران، دیگر مرا حاجتی به سفر به آن سوی این مرز نیست.»
هانری کربن هر سال چهار یا پنج ماه را برای تحقیقاتش به ایران میآمد. در آن ایام هر دو هفته یکبار در تهران جلسهای تشکیل میشد که مرحوم علامه طباطبایی از قم به تهران تشریف میبردند و با ایشان گفتوگو میکردند
در این جلسات گفتوگویی بجز علامه طباطبایی، هانری کربن، و طباطبایی دیگرانی چون سیدحسین نصر، داریوش شایگان، سیدجلال الدین آشتیانی، عیسی سپهبدی، غلامحسین ابراهیمی دینانی، آیتالله محمد اسماعیل صائنی زنجانی، حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی، آیتالله مکارم شیرازی، سیدجواد مناقبی و شهید مرتضی مطهری نیز حضور داشتند.
گفتوگو به دو زبان بود. کربن به فرانسه سخن میگفت. فارسی را بسیار خوب میفهمید، اما از آنجا که گوشش سنگین بود، جرات حرف زدن به فارسی را نداشت. سوالاتش را به فرانسه مطرح میکرد که به فارسی ترجمه میشد و علامه طباطبایی به فارسی پاسخ میداد که سخنانش به فرانسه برمیگشتد
عجیب است که طرفین این گفتوگو علیرغم اینکه زبان مشترکی برای ارتباط نداشتند، اما همدل و همزبان بودند.
هانری کربن اعتقاد داشت که تا زمان او هرچه مطالب درباره شیعه در کتابها و یا دانشنامهها و دایرةالمعارفهای جهانی نوشته شده و در دانشگاههای مغرب زمین تدریس میشود، همه حاصل کار پژوهشگران و صاحبنظران اهل سنت است و مستشرقان نیز در کتابهای خود بیشتر شیعه را از دریچه نگاه متفکران اهل سنت دیدهاند. این مسئله باعث شده تا آرا و افکار فلاسفه و اندیشمندان شیعی چون شیخ اشراق، سیدحیدر آملی، ملاصدرا و… مطرح نشود. به همین دلیل نیز خود کربن تمام تلاش خود را برای احیای متون فلسفی و شیعی به کار برد.
هانری کربن به فلسفه غرب احاطه عجیبی داشت و مسائل اسلامی را هم خوب مطالعه کرده بود. بعضی از شبهاتی را که داشت و بعضی از مسائلی را که فکر میکرد در برخورد شرق و غرب مهم است نزد ایشان مطرح میکرد. ایشان سخن میگفت و مرحوم علامه هم هرکجا لازم بود نظر خودشان را اعلام میفرمودند. آن جلسات هم از جلسات پربار و سودمند بود.»
کربن نیز نخستین اندیشمند از غرب بود که به معنویت تشیع توجهی مهم کرد و خود را ایرانی و شیعه میدانست در صورتی که نه ایرانی بود و نه شیعه و هیچگاه هم گویا رسماً اسلام را نپذیرفت. به هر حال او به ساحت معنوی اسلام دست پیدا کرد.
برخی حتی به هانری کربن تهمت فراماسون بودن هم وارد کردند و در این میان تنها جرم کربن زادگاهش بود. در جریانهای فکری معاصر ایران منتقدان غرب را بیشتر کسانی تشکیل میدادند که غرب را به صورت یک کلیت یکپارچه منفی میدیدند و این طیف در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران قدرت بسیاری گرفتند. اما علامه طباطبایی و هانری کربن فارغ از این مسائل بودند. آن دو به گفتوگو به معنای واقعی کلمه پایبند بودند، مسئلهای که دیگران از درکش عاجز بودند. به هر حال این مقدار گفتوگو میان فلسفه شرق و غرب مورد تحمل واقع نشد.
اگر از کربن در ذهن استاد دینانی عبور کنیم می بینیم که او با تعصب وصف نشدنی در مورد ایران صحبت می کند او می گوید آن موقع که کشور یونان، سقراط و افلاطون و ارسطو و … داشت، ایران مهد حکمت بود. افلاطون مدتی به ایران آمده و درس خوانده است. اما چرا ما امروز فیلسوفان خود را نمی شناسیم و ثمره کار آنها را نداریم؟ به این خاطر که ورق پاره های ایران را در صدر اسلام در حمله به ایران سوزانده اند و همین باعث شده است که امروز ما فیلسوفان خود را نمی شناسیم.
چرا غربیها این قدر سابقه خود را دوست دارند و آن را حفظ کردهاند. اما ما میخواهیم قبل از اسلام همه چیز را به فراموشی بسپاریم. حدیث جعل میکنیم و دروغ میخوانیم و میگوییم قبل از اسلام هیچ خبری نبوده؛ نخیر خیلی خبر بوده، آن وقتی که شما اروپاییان در توحش به سر میبردید، ما کوروش داشتیم و منشور حقوق بشر.
او معتقد بود که کسی که گذشته ندارد، آینده هم ندارد. ما فکر میکنیم که گذشته در قفای ماست، پشت سر ماست، اما اگر نیک بنگری گذشته در قفای ما نیست بلکه پیشاپیش ما حرکت میکند. گذشتهاست که راه آینده را روشن میکند. کسی که گذشته ندارد، ایده ندارد. کسی که گذشته ندارد، آرمان ندارد.
هر چند که بعدها نظر خود را در خصوص فلسفه تعدیل کرد و گفت فلسفه نه شرقی است و نه غربی است. فلسفه نه به شرق بدهکار است و نه به غرب. بلکه فلسفه، فلسفه است. فلسفه حس را درک می کند و از خیال عبور می کند و به عقل می رسد. ذهن اندیشندهای که بتواند در ظرف اندیشۀ خود، شیخ اشراق، ابنرشد و خواجه نصیر را کنار هم بنشاند) این ذهن فراتر از تقسیمات رایج و شایع جهان حکمت و فلسفه عمل میکند. شاید دکتر دینانی در ذهن خود به اعتباری بودن این تقسیمات رسیده است.
او هم اکنون فلسفه را به مفهوم فلسفیدن و در معنای مترادف آن به عنوان “تعقل درست” تعریف می کند و معتقد است که هر آدمی میاندیشد و تعقل میکند؛ خداوند انسان را عاقل آفریده تا با عقل خود کار کند؛ اما اندیشیدن ممکن است به راه خطا برود و برای دوری از خطا باید موازین منطقی به درستی رعایت گردد. آزاد اندیشیدن یعنی فلسفیدن، ممکن است یک فرد روستایی بی سواد فکر فلسفی داشته باشد یعنی کسی که آزاد بیندیشد و رها، فیلسوف است. فلسفیدن یعنی آزاد اندیشیدن وگرنه خواندن کتاب هایی مثل اسفار و شفاء به تنهایی فایده ندارد.
هیچ انسانی از نظر او از اندیشیدن مستثنی نیست؛ بدین مفهوم میتوان گفت هر انسانی اندیشمند است، اما همین امر درجه و مراتبی دارد. یک فرد به ازدواج، نهار، البسه یا نوع اصلاح مو میاندیشد، اما فردی دیگر ضمن توجه به این مقولات، به چیستی زندگی نیز میاندیشد. به محض اینکه فرد وارد مقوله اندیشیدن به زندگی شد، سوالات دیگری در ذهن او شکل میگیرد. او باید بداند همیشگی است یا به جایی خواهد رفت؛ لذا باید به آغاز و پایان زندگی فکر کند و در این میان از زمان و مکان فراتر خواهد رفت و در این بین تعقل فرد عمیقتر میشود و این همان فلسفه است.
او می گوید در این باب ابن سینا و سقراط میفهمیدند که در حال فلسفیدن هستند، ولی یک فرد عامی متوجه این عمل نیست. وقتی انسان به ماهیت زندگی میاندیشد به معنای فلسفیدن است.
دینانی نسبت به ابن سینا نیز تعصب فراوان دارد و می گوید که اگر کسی در عظمت ابن سینا خیره نشود یعنی اینکه او را نشناخته است. این سینا فیلسوفی برای همه تاریخ و برای کل بشریت است. اگرچه مسلمان و ایرانی است. زیرا به اعماقی رسیده و پرده هایی را کنار زده که حاصل کارش برای همه بشریت سودمند است. ابن سینا زنده است؛ هر کس در فلسفه حرف می زند، از ابن سینا حرف می زند. اصلا شما بگویید غیر از ابن سینا چه کسی هست؟
از نظر او انسان بیمار در رنج و نگرانی است. اگر قابل معالجه نباشد، عقل به او میگوید این بیماری از دست تو خارج است و لذا غصه خوردن برای آنچه از دست بشر خارج است، بی معنی است. چون معقول نیست که انسان برای آنچه از دست او خارج است، غصه بخورد. این سوال را باید از عقل پرسید و پاسخ، همان تسلی فلسفی خواهد بود. عقل میگوید تا جایی که علاج پیش روی توست، باید کوشید ولی در آنجا که هیچ راه علاجی ندارد، عقل میگوید که غصه خوردن بی معنا و بی فایده است.
از استاد دینانی می پرسیم که آیا عقل در تنِ انسان است یا بیرون از انسان؟ او می گوید عقل نه در تن محبوس است و نه در بیرون دیده میشود. آثارش را در بیرون میتوانی ببینی اما خودش را نمیبینی. در تنت هم نمیتوانی ببینی. عقل در محیط تن است. شهوت رانی، حرص، جاه طلبی، آرزومندی بی اندازه، این چهار صفت در انسان وجود دارد. وقتی که انسان این چهار صفت را در خودش مهار کند، به سعادت میرسد. آنها را نابود نکند، در حد اعتدال نگه دارد. کوشش و شهوت و طلب و آرزو در حد معقول لازم است، زندگی حدِ اعتدال است. به مجرد اینکه انسان از حدِ اعتدال خارج شد، دچار افراط و تفریط میشود و این در جامعه هم صادق است. اعتدال یعنی حد وسط، میانه روی، نه نابودی این چهار صفت و نه زیاده روی در این چهار صفت. بنابراین آن چیزی که باعث از بین رفتن انسانها میشود، خود انسان است. نه طبیعت و باد و آب. منشأ استعمار و استثمار و استکبار همان جاه طلبی انسان است.
او معتقد است کسی که آزادی اندیشه ندارد فلسفه خوان است اما فیلسوف نیست. من به کانت علاقه ندارم اما یک جمله دارد که بسیار دوست داشتنی است و آن این است که : «بشر، شجاعت فهمیدن داشته باش» علامه طباطبایی شجاعت فهمیدن داشت. شجاعتی بالاتر از فهمیدن ما سراغ نداریم.
شعر و شاعری از نظر استاد
استاد دینانی می گوید ما جلسات شعری در قم داشتیم و شعر می گفتیم، نمیدانم علامه طباطبایی این را از کجا متوجه شده بودند، یک روز که من خدمتشان بعد از کلاس راه می رفتم، رو به من کردند و فرمودند: شنیدم شعر میگویی. گفتم: بله گاهی مرتکب می شویم. فرمودند: حالا نمیخواهد شعر بگویی. گفتم: حاج اقا شما خودتان شعر میفرمایید. فرمودند: حالا تو فلسفه می خوانی می ترسم که ذهنت تخیلی بار بیاید. دیگر ذوق شعری من از آن زمان به بعدخشک شد.
اما با این حال دینانی نگاه ویژه ای به فردوسی دارد معتقد است فردوسی یکی از بزرگترین حماسهسرایان کل جهان در تاریخ است . فقط کافی است کسی شاهنامه را از ابتدا تا انتها بخواند تا بفهمد حماسه او چقدر بلند و در عین حال توحیدی و دینی است؛ یعنی او یک مسلمانی است که به فرهنگ ایران و تمدن گذشته آن باور داشته و آن تمدن را زنده کرده است. شاید اگر شاهنامه نبود، ما اکنون از خیلی چیزها خبر نداشتیم. فردوسی از نظر او یک مسلمان و ایرانی تمامعیار است، او با جمع کردن مسلمانبودن و ایرانیبودن خدمت بزرگی به فرهنگ ما کرده است.
این فیلسوف بزرگ بر این اعتقاد است که اگر تمام حماسههایی که در طول تاریخ گفته شده ، بازخوانی و با حماسهسرایی فردوسی مقایسه شود خواهید دید که فردوسی از همه بهتر به زبان حماسه سخن گفته و فرهنگ ایران را زنده کرده است.
او معتقد است که کتاب شاهنامه در طول تاریخ کم خوانده شده و چون فرهنگ ایرانی دشمنانی فراوانی داشته است به همین دلیل برای خواندن این کتاب موانعی ایجاد می کردند تا این کتاب توسط همه ایرانیها خوانده نشود و طوری رفتار میکردند که شاهنامه مطرح نباشد و ایکاش شاهنامه از نو خوانده شود و فرهنگ بزرگ و تمدن قوی و غنی ایران در طول تاریخ مشخص شود.
هگل»، فیلسوف آلمانی میگوید؛ برای اولینبار نور معنویت در ایران باستان مطرح شد. این را یک فیلسوف بزرگ آلمانی میگوید و وقتی از اَبَرمرد صحبت میکند، به نظر من شدیداً تحت تأثیر شاهنامه و فرهنگ ایران قرار گرفته است. مرد برتر همان است که فردوسی در شاهنامه بیان میکند. معمولاً برخی از اشخاص که استاد نام نمیبرد، معتقد بوده است که خیلی دلشان نمیخواسته فرهنگ ایرانی را مطرح کنند و ایران را مجوس و کافر میخواندند اما اینها صحیح نیست بلکه ایرانیان در طول تاریخ موحد بودند. زرتشت هم که از یزدان و اهریمن صحبت میکند؛ یعنی از خدا و شیطان سخن میگوید. بنابراین موانع زیرکانهای را بوجود می آوردند که شاهنامه کمتر خوانده شود.
نگاه دینانی به سهروردی هم ستودنی است او معتقد است که سرزمین کهن ایران از سپیده دم تاریخ آن تاکنون شخصیتهاى برجسته و بنامى را در علم و دانش و حکمت پروراند و آن گاه که دوره اسلامى این مرز و بوم آغاز شد به گونه اى شگفت دانشورانى فرزانه در گستره علوم اسلامى: فقه ،حدیث، تاریخ ،کلام ،حکمت و فلسفه بالیدند و هر کدام سهمى بزرگ در پیشرفت فرهنگ علمى جهان اسلام ایفا کردند. حکمت و فلسفه ایرانى دیرینه پاست. به اعتقاد برخى سرچشمه اندیشه هاى فلسفى افلاطونى در ایرانِ باستان یافت مى شود. فیلسوفان مسلمان ایرانى که به این سرچشمه نزدیک بوده اند کم و بیش به فلسفه ایران قدیم توجه داشته اند. درحقیقت همان گونه که فلسفه اسلامى در آغاز از فکر فلسفى یونانیان مغرب بهره برد دانشوران دوره هاى بعد فکر فلسفیِ ایرانیان مشرق را نیز به کار گرفتند. فیلسوفى که این مهم به تمام به دست او انجام گرفت شیخ شهاب الدین سهروردى بود. او کوشید تا گوهر فکر فلسفى مشرقیان و مغربیان را به هم آمیزد (حکمت ذوقیِ) ایرانیان را در کنار (حکمت بحثى) یونانیان بنشاند و از سازوکار آن دو کیمیاى فکر فلسفى خویش را بسازد. در پى این کوشش بود که (حکمة الاشراق) زاده شد. فیلسوفان شیعه وقتى دریافتند روش فلسفى بهتر از روش کلامى مى تواند به خدمت هدفهاى دین درآید با همان ابزار و روش به بحث درون دینى نیز پرداختند.
شیخ اشراق، شهابالدین یحیی بن حبش سهروردی (۵۸۷ ۵۴۹ ه. ق) اهل سهرورد زنجان، از نامدارترین متفکران ایرانی است که میتوان بهدرستی او را از بزرگترین اندیشمندان دنیای اسلام نیز دانست.
درباره عظمت جایگاه شیخ اشراق چنین مینگارد: «نبوغ، عمق و وسعت فکر، استقلال اندیشه، خلاقیت و نوآوری، قدرت ترکیب افکار و آرا مختلف، نگرش جهانشمول، نیروی بیان و ذوق، و تسلط در زبانهای عربی و فارسی شیخ اشراق را در تاریخ تفکر جایگاه ویژه و ممتازی بخشیده که از بسیاری جهات قابل قیاس با جایگاه دیگران نیست.»
بنابراین دینانی را می توان از جمله مشهورترین مروجین و هواداران شیخ اشراق نامید او درباره شیخ اشراق میگوید: «من بارها گفتهام در میان حکمای اسلامی، هیچکس به اندازه سهروردی با قرآن آشنا نبود، اما متأسفانه قشریون اهل سنّت در حلب از ترس اینکه حکمت اشراق به نوعی احیای آئین مجوسیت باشد، او را منزوی کردند. سهروردی را در سنین جوانی و در اوج شکوفایی به شهادت رساندند و آثارش را در شمار کتب ضالّه قرار دادند
سهروردی تنها حکیمی است که در جهان اسلام به درستی به ایران توجه داشت و آن را بیان کرد. او به همه می فهماند که جایگاه ایران در حکمت چیست. ابن سینا هم به ایران توجه داشت ولی آن را بیان نکرد.
دینانی معنقد است که ایران تنها کشور اسلامی است که هرگز خالی از حکیم نبوده است. در تمام کشورهای اسلامی فیلسوفانی که در غرب تحصیل کرده باشند، داریم اما حکیم از نوع ابوالحسن شعرانی، سیدکاظم عصار و علامه طباطبایی، یک عدد در تمام کشورهای اسلامی پیدا نمی کنید. در مکه و مدینه در این ۱۴۰۰ سال یک فیلسوف از نوع حکمای ما وجود ندارد.
ولی علت عقب ماندگی کشور ما را او در این می داند که ما خوب فکر نمی کنیم و فلسفه نمی خوانیم. فلسفه با همه چیز مرتبط است و به زندگی معنی می دهد. هم با دین هم با اقتصاد هم با خانواده، با همه چیز در ارتباط است. فلسفه می گوید که زندگی چیست. ما فلسفه نمی خوانیم، برای همین عقب هستیم. توصیه من این است که از بچه ها تا بزرگسال همگی فلسفه بخوانند.
به جای رمان خواندن، فلسفه بخوانند. هر چیزی که بگوئیم بدون تحلیل (فلسفه) واقعا به درد نمی خورد. تحلیلی حرف زدن یعنی فلسفه.
البته ناگفته نمانداستاد دینانی کمی عصبانی مزاج است او خود می گوید که ظاهرا این خواست خداوند است که من آدم صادقی باشم. ریا کاری و دروغ بلد نیستم. به همین ترتیب با آدم های صاف و ساده هم ارتباط خوبی دارم و حتی اگر مرا کتک هم بزنند، ناراحت نمی شوم ولی در مواجهه با آدم ریاکاری که نمی خواهد خود واقعی اش را نشان بدهد یا سوال می کند و حرف گوش نمی دهد و به عبارتی سَمبَل کاری می کند، عصبانی می شوم. می دانید سَمبَل کاری، ریاکاری و مغرور بودن، بیشتر از همه چیز عصبانیم می کند و موجب می شود من به صورت جدی پرخاش کنم، چون من می خواهم با آدم ها صاف و صادق باشم، اگر یک آدمی با من صاف و صادق باشد با او خیلی رفیق می شوم ولی اگر ببینم می خواهد ناصافی کند، اوقات تلخی می کنم و بعد هم آنجا را ترک می کنم و می روم. البته عصبانیت و اینها به خلق و خوی من مربوط بوده که ژنتیک است و من نمی دانم. اما دفاع جانانه از فلسفه اسلامی به این دلیل است که در جامعه ما بزرگانی هستند که در گذشته مورد توجه قرار نگرفته اند و امروز هم به دلیل غربزدگی، مغفول واقع شده اند. جهان به طور عرضی گسترده شده است اما عمق ندارد. بنابراین می بینیم که به فیلسوفان اسلامی ما جفا شده و من به همین دلیل، عصبی می شوم و دفاع می کنم
زندگی فیلسوفانه زندگی سختی است. فیلسوف در جامعه حرف می زند و می نویسد، این مشکل جامعه است که حرف های فیلسوف را نمی خواند. طبیعی است که فیلسوف به طور مستقیم وارد میدان دعوا نمی شود ولی با کتاب ها و نوشته هایش وارد عمل می شود. اینکه مردم نمی خوانند مشکل مردم و جامعه است نه فیلسوف.
سقراط یک کلمه ننوشت ولی وقتی در خیابان راه می رفت، با بچه ها و با مردم حرف می زد و سوال می کرد. برخلاف او ارسطو هرچه می خواست بگوید می نوشت ولی وارد معرکه نمی شد، چون فیلسوف که روزنامه نگار نیست، فیلسوف به همه مسائل جامعه هم کلی هم جزئی می پردازد و با نوشته هایش وارد معرکه می شود. اینکه کسی آنها را نمی خواند به من چه ارتباطی دارد؟ اغلب افراد می خواهند به صورت فست فودی و حاضر و آماده فقط یک چیزی را بخورند.
به این شکل که اگر یک نفر معنی زندگی را بداند کمتر طلاق می گیرد و یا بزهکار می شود. اگر حقیقت و خوبی خدا را بداند کمتر دچار مشکل می شود. ولی وقتی نمی خواند من چه کار کنم؟ به عبارت دیگر فلاسفه همه جا هستند ولی به نحوه خاص خودشان و به صورت فلسفی با مسائل برخورد می کنند. فیلسوف کاری فوری نمی تواند انجام بدهد. فیلسوف کودتاگر نیست. فکر می کند و کار می کند و خب بله فکر هم زمان خواهد برد
دینانی می گوید من هیچ وقت وارد سیاست نشدم چون سیاست سرم نمی شود، نمی خواهم روزمره بشوم. سیاست روزمرگی می آورد. سیاست مثل موجی است که آدم را با خودش می برد و من نمی خواهم با موج بروم، می خواهم خودم باشم.
دینانی فیلسوفی گفتگو محور
دینانی با اشاره به اینکه تنها انسان است که قدرت سخن گفتن در عالم را دارد، معتقد است که انسان از دو راه قادر است که خود را بفهمد و بشناسد، یک راه این است که برای شناخت هر چیز از خواص و آثارش آن را بشناسیم و راه دیگر این است که خود شیء را بدون آثارش بشناسیم. طریق معمول این است که ما هر چیز را بر اثر آثار آن بشناسیم حال اگر ما بخواهیم خود را با آثارمان بشناسیم مهمترین آثار یک انسان چه چیزی بهتر از سخن گفتن و در یک کلام گفتگو می باشد.
البته آقای دینانی تصریحی می کند که می گوید منظورم من از گفت و گو، گفت و گوی تمدنهای آقای خاتمی نیست بلکه منظورم این است که راه گفت و گوی فلسفی را خواجه نصیر برای اولین بار باب کرده است. خواجه هم مثل سهروردی مظلوم است. در حالی که او راه گفت و گوی فلسفی را برای نخستین بار در میان فیلسوفان باز کرده است. در شرح بر اشارات، ابن سینا با کسی چون فخر رازی گفت و گو کرده و این گفت و گوی فیلسوفانه بسیار خواندنی است. همین اشارات، یکی از بهترین صحنه های گفت و گوی فلسفی و غیر فلسفی است. در این نوشته خواجه به خوبی از فلسفه دفاع کرده است. واقعا شیرین ترین گفت و گوها را خواجه نصیر انجام داده است.
باور استاد بر این است که گفتگو می تواند خیلی مفید و منشا اثر باشد. فهم در جایی اتفاق می افتد که گفتگو صورت گرفته باشد و بهترین راه شروع گفتگو، سوال است. او می گوید من اگر سوالات مقایسه ای می پرسم به این خاطر است که می خواهم فرد به هرکدام از اینها جداگانه فکر کند، مقایسه کند و بعد حرف بزند نه اینکه به داشته هایش چیز جدیدی اضافه و تلنبار نمایم. تا سوالی پرسیده نشود، فهم بوجود نمی آید. کسی که سوال نمی پرسد، تقلیدی یاد گرفته و می خواهد تقلیدی هم به دیگران یاد بدهد و در تقلید اندر تقلید فهم اتفاق نمی افتد. من با سوالم شما را بیدار می کنم که قرار است چه چیزی از من بپرسید. ذهن بدون سوال بیدار نیست و ذهنی که سوال ندارد ذهن نیست.
حالا به نظر شما با تاسی از استاد و طرح این سوال که چگونه می شود پرفسور دینانی را به عنوان چهره سال 1400 انتخاب کرد، نباید اذهان و عقول جامعه را نسبت به چنین شخصیتی تشحیذ نمود؟