توسعه چین شبیه یک ارکستر بود.
– مائو، رهبر چین، ساز سیاسی را کوک کرد؛ پرهیاهو و پرهزینه، اما پایه گذاشت.
– چوئنلای، رهبر میانی، همان ویولن آرامی بود که صداها را به هم پیوند داد؛ دیپلماسیاش مثل پلی بود میان طبلهای ایدئولوژی و سازهای اقتصادی.
– دنگ شیائوپینگ، نوازنده پایانی، ملودی اقتصاد را نواخت؛ آهنگی که جهان شنید و چین را به قدرت رساند.
نتیجه: سمفونی توسعه. هر ساز جای خودش را پیدا کرد، هر نت به نت بعدی وصل شد.
ایران؛ بنیان سیاسی بدون چرخدنده میانی مانند نمایشی ناتمام
با تثبیت ساختار سیاسی پس از انقلاب، هیچ رئیسجمهوری نتوانست «چرخدنده میانی» شود؛ یعنی پلی که سیاست و اقتصاد را به هم پیوند زند. فقدان آن، کشور را در گرداب ناکارآمدی گرفتار کرد و کشور را بیشتر شبیه یک نمایش تئاتری جلوه داد که هر کارگردان تازه، صحنه قبلی را خراب میکند.
– دولت سازندگی، صحنه را با آجر و سیمان پر کرد، اما متن نمایش را ننوشته بود.
– دولت اصلاحات، پردهای از آزادی آورد، اما نورافکنها خاموش شدند.
– دولت عدالتمحور، صحنه را با شعار پر کرد، اما بازیگران سردرگم ماندند.
– دولت تدبیر و امید، همه نگاهها را به بیرون سالن دوخت، اما داخل سالن تاریک بود.
– دولت تحولخواه، وعده داد که نمایش را جهانی کند، اما ابزارش فقط پوستر بود.
– دولت وفاق ملی : با شعار همبستگی آغاز کرد، اما صحنهای که باید زنده میبود، خیلی زود خاموش ماند.
نتیجه: هر پرده، پرده قبلی را پاره کرد. و نمایش هیچوقت کامل نشد.
یعنی چین، سه قطعه را مثل دندههای ساعت کنار هم گذاشت؛ ساعت به کار افتاد و زمان توسعه را نشان داد.
ایران، هر بار یک دنده را چرخاند، اما دنده بعدی جا نیفتاد؛ ساعت گیر کرد، عقربهها عقب و جلو شدند، و زمان از دست رفت.
راهحل ایران؛ پیدا کردن همان «چرخدندهی گمشده» است؛ حلقهی سرنوشتساز که سیاست و اقتصاد را به یکدیگر پیوند دهد. بدون این حلقه، هر حرکت نو، هر طرح تازه، محکوم به ناکارآمدی است و در گرداب بیثمر روزگار فرو میرود.