سحرگاه تیرماه، در سکوتی آهنین، آسمان خاورمیانه برای دقایقی سنگینتر از همیشه شد. هفت بمبافکنهای رادارگریز B-2، پرندگان بیصدا اما مرگبار پنتاگون، با همراهی کاروانی عظیم از 125 هواپیمای پشتیبان، سوخترسان، و سامانههای جنگ الکترونیک، به پرواز درآمدند؛ گویی امپراتوری در حال زوال، آخرین قطعه از نمایش اقتدارش را در قالب عملیاتی موسوم به «چکش نیمهشب» به اجرا میگذارد.
در این عملیات، بیش از ۷۵ موشک هدایتشونده، همانند تیرهایی از تاریکی، روانه اهدافی شدند که از پیشتعیین شده بود. اما مخاطب این حمله، صرفاً تاسیسات هسته ای نبود؛ بلکه پیام اصلی آن، برای ملتها، نخبگان، و دولتهای منطقه نوشته شده بود؛ پیامی پرهیاهو، برای اعلام وفاداری آمریکا به اسرائیلی که دیگر حتی سایهای از بازدارندگی گذشتهاش را هم ندارد.
این اقدام نمایشی، نه دفاع از منافع آمریکا بود و نه پاسخی به تهدیدی قریبالوقوع. بلکه تلاشی بود از سر اضطراب برای نجات چهرهی متزلزل تلآویو، پیش از آنکه ماسک ژاندارمیاش در برابر چشم متحدان عربیاش فرو افتد. کشورهایی که با بیم و امید، به پروژهی «پیمان ابراهیم» دل بستهاند، این روزها بیش از گذشته درمییابند که امنیت خریدنی نیست، و اقتدار ساختگی با تسلیحات اهدایی دوام نمیآورد.
اسرائیل در این معادله، نه یک کشور، که یک نماد است؛ نماد امتدادی از ارادهی غرب در خاکی بیقرار. و عملیات اخیر، اعترافی ناخواسته بود به اینکه این نماد، دیگر بدون مراقبت دائمی، رمقی برای ایستادن ندارد. پشتیبانی پرهزینه واشنگتن، بیش از آنکه نشانه قدرت باشد، گواهی است بر عمق وابستگی؛ بر واقعیتی که فریاد میزند: اسرائیل، ایالت پنجاهویکم ایالات متحده است؛ نه بیشتر.
«چکش نیمهشب» فرود آمد؛ اما نه بر تاسیسات هسته ایران، بلکه بر پیکر حقیقتی که دیگر نمیتوان انکارش کرد: هیمنهی پوشالی رژیمی که زنده است، چون صاحب اصلی آن نمیخواهد که او بمیرد.
سجادی پناه