اخیراً جناب آقای عبدی، چهره شناختهشده جریان اصلاحطلب، در اظهارنظری طعنهآمیز فرمودهاند: «دولت رئیسی بهجای ارائه هفتهزار صفحه برنامه، اگر فقط هفت خط مینوشت، کافی بود. (هیچی ندارند!)»
البته بنده نمیدانم این اسب سرکشی که آقای عبدی بر آن سوار است – یعنی قلمی که بهراحتی در همه حوزهها از اقتصاد و درمان تا فرهنگ و سیاست جولان میدهد – در این روزگار بهشدت تخصصمحور، از کجا تغذیه میشود و چگونه چنین بیمهابانه در تمامی عرصهها تاختوتاز میکند.
اما آنچه میدانم این است: حتی برای اداره یک روزنامه، همان روزنامهای که ایشان مرتباً سرمقالههای خود را در آن منتشر میکنند، قطعاً بیش از هفت خط برنامه لازم است؛ چه رسد به اداره یک کشور.
نکته قابل تأملتر آنکه هنوز روشن نیست چگونه است که جناب عبدی، با این همه حساسیت نسبت به مقوله «برنامهریزی»، در دوران دولت آقای روحانی – دولتی مملو از مدیران تحصیلکرده خارج از کشور که مدعی طراحی و تدوین برنامههای توسعه بودند – در قبال یک سال خلأ برنامهریزی رسمی در کشور (فاصله میان پایان برنامه پنجم و آغاز برنامه ششم توسعه)، نه تنها واکنشی نشان ندادند بلکه حتی قلم ایشان نیز حاضر به ثبت اعتراضی نشد!
ای کاش ایشان به موضوعی کلانتر نیز میپرداختند: آیا وقتی کشور دارای برنامههای توسعه مصوب مجلس و لازمالاجراست، اساساً مطالبه برنامه از نامزدهای ریاستجمهوری در ایام انتخابات چه جایگاهی دارد؟ و اگر روزی برنامههای وزارتخانهها (که بر اساس قوانین موضوعه شکل میگیرند) با برنامه رئیسجمهور منتخب در تعارض قرار گرفت، تکلیف چیست؟
آیا باید وزرا، برای جلب رضایت نهادهای نظارتی بیرون از قوه مجریه، صرفاً به اجرای قانون اکتفا کنند و از برنامه رئیسجمهور عدول نمایند؟ در آن صورت، چه بر سر وعدههایی میآید که مردم به اعتبار آنها پای صندوق رأی آمدهاند؟ و مسئول پاسخگویی به این سرمایه اجتماعی از دست رفته کیست؟
و در پایان، برای استحضار جناب عبدی عرض میکنم: آن برنامهای که بهزعم ایشان وجود نداشت، وجود داشت و اینجانب – هرچند در حاشیه و بینامونشان – یکی از حدود ۴۰۰ استاد دانشگاهی بودم که در فرآیند تدوین آن مشارکت داشتم