در میانه هیاهوی تهدیدها و تصویرسازیهای هراسآلود، بار دیگر نام ایران بر زبان رئیسجمهور پیشین آمریکا در دیدارش با نتانیاهو جاری شد؛ اما این بار نه از سر تصمیم، بلکه برای نمایش. ترامپ، مرد بازیهای رسانهای، مجددا حمله به تأسیسات هستهای ایران را چون پتکی بر فضای سیاسی کوبید، بیآنکه مقصد آن لزوماً تهران باشد. مسئولان تهراننشین، آموختهاند در برابر رجزخوانیهای تکراری، با متانت بنگرند؟
زبان تهدید او شاید رو به ایران گرفته، اما چشمانداز نگاهش جای دیگریست؛ کره شمالی، چین، و روسیه. او نه با تهران، که با رقبای راهبردیاش در رقابت است. ایران، در این سناریو، نه دشمن نهایی، که صحنهای برای نمایش قدرت است؛ تابلویی برای هشدار به شرق.
در چنین نمایش نامه ای، به هیچ وجه جای نگرانی برای مسئولان ایران وجود ندارد که آنها بهسرعت با اصول اولیهی انقلاب خداحافظی نمودند؟
اگر ترامپ چنانکه ادعا میکند، ایران در موضع ضعف است و آمادۀ تسلیم—حتی بینیاز به مذاکره—پس چرا در آن شب، بیهیچ واکنشی، اجازه داد تا سیلی نرمی بر چهرهاش بنشیند؟ حتی اگر هماهنگی پنهانی در کار بود، آیا در منطق اهل قدرت، مماشات با دشمنی ناتوان معنا دارد؟ وقتی او خود فریاد میزند که ایران فروپاشیده و به زانو درآمده و آماده مذاکره است چرا در برابر ضربهای آشکار زیر آسمانِ موشکهای بالستیک ایران تنها به تماشا ایستاد و پاسخی نداد؟ این سکوت، با ادعای اقتدارش چگونه سازگار است؟
آیا در این نمایشِ ساختگی، واقعاً جای اینقدر نگرانی برای مسئولان ما وجود دارد که بهسرعت از اصول نخستین انقلاب روی گرداندهاند؟
✍️
سجادی پناه