تا دو دهه پیش، تهران، اصفهان و تبریز نفس میکشیدند.آسمانشان خاکستری نبود، خیابانهایشان گلوگیر از دود نبود و شهروندان مجبور نبودند هر روز با ماسک نفس بکشند. اما امروز، همان شهرها در تلهای گرفتارند که خود ساختهایم؛ ترکیبی از سوخت بیکیفیت، صنایع سنگین، خودروهای فرسوده و تغییرات اقلیمی که هیچ یک به تنهایی خطرناک نبود، اما با هم، شهری را خفه کردهاند.
در گذشته، بادهای طبیعی، جمعیت کمتر و صنایع محدود اجازه میدادند آلایندهها پراکنده شوند. امروز، مازوت و گازوئیل گوگرددار نیروگاهها، دود خودروهای فرسوده، کارخانهها و برجسازیهای بیضابطه همان آسمان را در محاصره گرفتهاند. تغییرات اقلیمی، همان «وارونگی دما»، گویی یک درپوش آهنین روی شهرها گذاشته که هیچ ذره آلایندهای را رها نمیکند.
نتیجه روشن است: کلانشهرهایی که روزی میتوانستند با طبیعت خود نفس بکشند، امروز در حبابی از دود و ذرات معلق محبوس شدهاند. هر روز که میگذرد، شهرها بیشتر به زنجیری شبیه میشوند که بر گردن مردم انداختهایم؛ زنجیری از تصمیمات غلط، بیتوجهی و کوتاهی مدیریتی.
و این تازه آغاز ماجراست: اگر سوخت پاک نشود، صنایع فیلتر نداشته باشند و خودروهای فرسوده از خیابانها حذف نشوند، آیندهای که در آن نفس کشیدن حق ماست، به خاطرهای از گذشته تبدیل خواهد شد.