شعار «مرگ بر آمریکا» در ایران، نه فریادی صرف، بلکه آیینهای از زخمهای تاریخی، دغدغههای ایدئولوژیک و تجربههای زیسته یک ملت است. ریشههای آن را باید در ژرفای تاریخ معاصر جستوجو کرد؛ آنجا که صدای اعتراض، از دل سرکوب، به فریاد بدل شد و به مرور، سیمای نمادین خود را در هیئت یک شعار تثبیت کرد.
قبل از انقلاب؛
آغاز ماجرا به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بازمیگردد؛ هنگامی که با همدستی سازمان سیا و سرویس اطلاعاتی بریتانیا، دولت قانونی دکتر محمد مصدق برچیده شد. آن واقعه، نه فقط یک کودتا، بلکه آغاز جدایی یک ملت از رؤیای استقلال بود. پس از آن، چکمههای استبداد بر بستر دلارهای بیچشمداشت آمریکا سنگینتر فرود آمدند و در ذهن ایرانیان، چهرهای از آمریکا ترسیم شد: چهرهای از امپریالیسمِ مدرن، سلطهگر و بیرحم.
چند ماه بعد، در ۱۶ آذر ۱۳۳۲، این خشم تاریخی در بطن دانشگاه تهران فوران کرد. با ورود ریچارد نیکسون به ایران، دانشگاه به صحنه خون بدل شد و سه دانشجو، شریعت رضوی، قندچی و بزرگنیا، در آتش گلوله جان باختند. از آن روز، این تاریخ به “روز دانشجو” و آن فریادهای پراکنده به نخستین تجلی شعار «مرگ بر آمریکا» بدل گشت. شهید چمران در خاطرات خود، از پژواک رگبار مسلسل و ضجه مجروحان، روایتی دارد که دل را میلرزاند و ذهن را بیدار میسازد.
حین انقلاب؛
در دهههای بعد، این شعار در سیر مبارزات انقلابی جایگاهی ویژه یافت؛ بهویژه از هنگامی که امام خمینی، آمریکا را «شیطان بزرگ» نامید و افشای جنایاتش را محور بیداری ملت قرار داد. در سال ۱۳۴۳، مخالفت ایشان با کاپیتولاسیون و سخنرانی معروفش، نه تنها منجر به تبعید شد، بلکه آمریکا را در نظر مردم، به چهرهای منفور و متجاوز بدل ساخت. در سالهای اوج انقلاب، «مرگ بر آمریکا» در کنار «مرگ بر شاه» به یکی از اصلیترین شعارهای خیابانهای پرشور ایران بدل شد.
بعد از انقلاب؛
در ۱۳ آبان ۱۳۵۸، با تسخیر سفارت آمریکا در تهران، این شعار به نقطه عطفی تازه رسید. امام خمینی این رویداد را «انقلاب دوم» نام نهاد و اسناد افشاشده از دل سفارت، حکایت از دخالتهای پنهان آمریکا در مقابله با انقلاب مردم داشت. از آن پس، ۱۳ آبان به «روز ملی مبارزه با استکبار» بدل شد؛ روزی نمادین برای یادآوری آنکه استقلال، بهایی دارد و آن بها، ایستادگی است.
در دهههای پسین، این تقابل در عرصههای گوناگون تداوم یافت: از حمایت آمریکا از صدام حسین در جنگ تحمیلی، تا سرنگونی پرواز ۶۵۵ ایرانایر توسط ناو وینسنس در سال ۱۳۶۷، و نیز تحریمهای بیسابقه اقتصادی که بنیانهای معیشت ملت را نشانه رفت. افزون بر این، ترور دانشمندان هستهای و شهادت جمعی از نخبگان و فرماندهان کشور، و بمباران سه سایت هسته ای که دستاورده ۴۵ ساله این مردم بود بار دیگر این تصور را تقویت کرد که دشمنی آمریکا، نه در حرف، بلکه در عمل عیان است.
فراسوی این نفرت؛
رهبران جمهوری اسلامی همواره تأکید کردهاند که این شعار، نفی سیاستهای سلطهجویانه ایالات متحده است، نه دشمنی با مردم آن کشور. این شعاری علیه مداخله است، نه برآمده از کینه نسبت به انسانها. شعار، زبانی سیاسی دارد، اما روحی اعتراضی؛ پژواکی علیه بیعدالتی، نه انکار انسانیت.
در سالهای اخیر، این شعار در بسیاری از کشورهای جهان نیز بازتاب یافته است؛ از تظاهرات مردم عراق، یمن و پاکستان، تا خیزشهای ضدنژادپرستی در آمریکا، نظیر اعتراضات پس از کشتهشدن جورج فلوید. انگار این فریاد، جهانی شده؛ ترجمهای از خشم عمومی علیه سلطه، تبعیض و بیعدالتی.
با این حال، به واقع نمی دانیم چرا برخی بر این باورند که زمان عبور از این شعار فرارسیده است. نقلهایی وجود دارد مبنی بر آنکه مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی معتقد بود امام خمینی در واپسین سالهای حیات، به امکان حذف این شعار میاندیشید. اگرچه این گفتهها رسمی و قطعی نیست، اما نشان از گفتوگویی درونی حزبی برخی از احزاب این کشور دارد.
پرسش اصلی آن است که: چگونه میتوانیم از این شعار عبور کنیم، بیآنکه از حافظه تاریخی و شأن ملی خود عبور کرده باشیم؟
سجادی پناه