حمله اوزیراک قرار بود برنامه هستهای عراق را متوقف کند، اما نتیجهای عکس داشت و صدام حسین را به سوی برنامهای مخفیتر و مصممتر سوق داد. پیش از حمله، تمرکز برنامه هستهای عراق بر راکتور اوزیراک و تولید پلوتونیوم بود و تحلیلگران آن را «اکتشافی و بینظم» میدانستند، اما پس از حمله، صدام تصمیم گرفت برنامه را به یک پروژه تسلیحاتی رسمی و پنهان تبدیل کند.
این تغییر شامل انتقال فعالیتها به سایتهای زیرزمینی، تقسیم پروژه به بخشهای سری با حفاظت بالا و افزایش بودجه محرمانه بود. تمرکز فنی از پلوتونیوم به غنیسازی اورانیوم منتقل شد تا امکان پنهانکاری در تأسیسات کوچکتر و پراکنده فراهم شود. فناوریهایی مانند سانتریفیوژ و EMIS از بازارهای خاکستری تأمین شد و صدام شخصاً با پاداشهای نقدی و خودروهای لوکس، انگیزه دانشمندان را تقویت کرد.
این تحول نمونهای از پارادوکس پیشدستی است: حملهای اسرائیل که برای جلوگیری از تسلیحات هستهای طراحی شده بود، عزم صدام را تقویت کرد و برنامه را خطرناکتر ساخت. برخی تحلیلگران معتقدند این حمله «برنامه تسلیحاتی را در جایی که قبلاً وجود نداشت، آغاز کرد». تا پیش از جنگ خلیج فارس ۱۹۹۱، عراق به تولید سلاح هستهای بسیار نزدیک شده بود، اما بازرسیهای بینالمللی آن را متوقف کردند.
نتیجهگیری از این روایت تاریخی
برخی در ایران هنوز بر این باورند که میتوان مانند عراق با ایفای نقش قربانی و اتکا به سازوکارهای حقوقی و دیپلماتیک صرف، امتیازاتی کسب کرد؛ همان راهی که صدام پیمود و با بهرهگیری از موج محکومیت جهانی، اسرائیل را در شورای امنیت و آژانس بینالمللی انرژی اتمی منزوی کرد و حتی توانست قطعنامهای برای الزام به پرداخت غرامت دریافت کند. آقای عراقچی نیز با تأسی از این تجربه، ایده مطالبه خسارت از اقدامات خصمانه علیه ایران را مطرح کرده است، اما واقعیت این است که تجربه عراق نشان داد چنین محکومیتهایی، هرچند پر سر و صدا، معمولاً نتیجه عملی ندارند؛ زیرا حمایت استراتژیک آمریکا از اسرائیل باعث شد هیچ غرامتی به عراق پرداخت نشود.
عامل دیگر ناکامی مسیر محکومیت بینالمللی، مصونیت اسرائیل در برابر قوانین جهانی است. رهبران این رژیم، از جمله نتانیاهو و گالانت، با وجود تعقیب قضایی به اتهام جنایات جنگی، آزادانه سیاستهای خود را ادامه میدهند، زیرا پشتوانه قدرتهای بزرگی مانند آمریکا را دارند. تجربه حمله به تاسیسات هستهای عراق نشان داد که حمله پیشدستانه میتواند نتیجه معکوس داشته باشد. پیش از حمله، برنامه هستهای عراق تحت نظارت بینالمللی و عمدتاً صلحآمیز یا نیمهمنظم بود؛ اما پس از تخریب اوزیراک، صدام مسیر مخفی و تسلیحاتی را برگزید و فعالیتها را به سایتهای زیرزمینی منتقل کرد. تا پیش از جنگ خلیج فارس، عراق تنها یک ماه با تولید بمب هستهای فاصله داشت؛ واقعیتی که پارادوکس پیشدستی اسرائیل را آشکار میکند: اقدامی که برای جلوگیری از اشاعه طراحی شده بود، بهطور غیرمستقیم آن را تسریع کرد.
ایران اما مسیر متفاوتی برگزید. تنها ساعاتی پس از حمله، بیش از دو هزار موشک و پهپاد به عمق حیاتی اسرائیل شلیک شد، تهدید بستن تنگه هرمز مطرح شد، محور مقاومت از لبنان تا یمن فعال شد و آمادهسازی برای جنگ چندجبههای صورت گرفت. ایران زمین بازی را از عرصه محکومیتهای نه چندان موثر به میدان بازدارندگی عملی نیز منتقل کرد. این رویکرد، عملیات پیشگیرانه را از یک ابزار ایمن برای دشمن، به یک قمار پرهزینه و پرریسک برای اسرائیل تبدیل کرده است.
عملیات ترکیبی ایران
با توجه به عدم شناسایی رسمی اسرائیل، ایران نمیتواند اقدام حقوقی مستقیم علیه این رژیم انجام دهد و باید راهبرد خود را بر آمریکا متمرکز کند. تجربه حمله به اوزیراک نشان داد راهبرد ترکیبی میتواند بیشتر اثرگذار باشد: دیپلماسی و حقوق بینالملل شامل شکایت علیه آمریکا در دیوان بینالمللی دادگستری و شورای امنیت با استناد به نقض منشور ملل متحد و قطعنامه ۴۸۷، جلب حمایت چین و روسیه و بهرهبرداری تبلیغاتی از شباهت تاریخی؛ بازدارندگی و پاسخ غیرمستقیم با هدف قرار دادن پایگاهها و منافع آمریکا از طریق گروههای نیابتی یا حملات سایبری با انکار مسئولیت و اقدامات محدود در تنگه هرمز برای افزایش هزینه اقتصادی دشمن؛ و سیاست هستهای و امنیتی شامل تقویت پنهانسازی و پراکندگی تأسیسات هستهای، استفاده از تونلهای عمیق و فریب دیپلماتیک و در صورت ضرورت خروج از NPT.
مدل پیشنهادی ایران بر «مثلث طلایی امنیت هستهای» استوار است: پنهانسازی پیشرفته + بازدارندگی نامتقارن + دیپلماسی فعال. این ترکیب هم هزینه تجاوز را برای مهاجم بالا میبرد و هم فشار بینالمللی علیه ایران را کاهش میدهد و میتواند الگویی راهبردی برای دیگر کشورهای منطقه در مواجهه با تهدیدات پیشدستانه باشد.