برجام، امضای یک وزیر نبود؛ تصمیم یک ملت سیاسی بود. از مجلس تا شورای عالی امنیت ملی، همه پای آن ایستادند. پس وقتی شکست خورد، نباید یک نفر را آماج سرزنش کرد. ما همیشه عادت کردهایم نتیجه را گردن یک نفر بیندازیم، در حالی که می دانیم هیچ توافقی در آن سطح، با ارادهی فردی شکل نمیگیرد. تقلیل شکست برجام به نام وزیر وقت، همانقدر سادهانگارانه است که سقوط یک هواپیما را تنها به خلبان نسبت دهیم و چشم بر برج مراقبت، سازندهی موتور و طراح مسیر ببندیم. فراموش نباید کرد: برجام با اجماع ساخته شد و با همان اجماع، زمین خورد.
اما ریشهی شکست کجا بود؟
در دل توافق، بندی نشسته بود به نام «مکانیزم ماشه»؛ بندی که بعدها، چون چاشنی انفجار، کار خودش را کرد. «لاوروف» بعدها گفت: این بند، دروازهای یکطرفه بود که فقط از سمت آمریکا باز میشد — راه فراری برای واشنگتن، بیهیچ قفل بازگشتی برای ایران. و چه طنز تلخی که وقتی واشنگتن از برجام گریخت، از همان دروازه بیرون رفت و در را از پشت قفل کرد.
وقتی ترامپ از توافق بیرون زد و تحریمها را بازگرداند، تازه فهمیدیم ماشهای که خیال میکردیم در دست همه است، در واقع تنها در دست او بوده. آنچه واشنگتن طراحی کرده بود، توافقی چندجانبه در ظاهر، و دام حقوقی در باطن بود؛ طنابی که حلقهاش آرام دور گردن ما بسته شد. بندی که به ظاهر برای «بازگشت خودکار تحریمها» بود، اما در باطن، کلید انهدام توافق را در جیب واشنگتن گذاشته بود.
اما پرسش تلختر این است: چرا کسی در تهران این «تلهی انفجاری» را ندید؟
شاید چون ذهن مذاکرهکنندگان، اسیر منطق «تعامل برد–برد» بود. آنها گمان میکردند غرب، بهدلیل منافع اقتصادی، به قواعدش پایبند میماند. اشتیاق به «دستاورد بزرگ» هم بیتأثیر نبود؛ گاهی در سیاست، عطش موفقیت، عقل محاسبه را میسوزاند. و بالاخره خطای بزرگتر: تصور اینکه اگر آمریکا برود، اروپا و روسیه و چین میایستند. اما جهانِ واقع، بر مدار منافع میچرخد، نه بر پایهی اخلاق.
و اینجاست که پرسش دوم سر برمیآورد:
اگر روسیه میدانست مکانیزم ماشه تله است، پس چرا همان موقع هشدار نداد؟
زیرا در منطق قدرت، هر ضعف تو، قدرت دیگری است. آیا روسیه، ایرانِ تحریمشده را شریکی وابستهتر میداند؟! در دیپلماسی، هیچکس فرشته نیست؛ هر بازیگر، منافع خودش را میجوید.
برجام شکست نخورد چون آمریکا بدقول بود ، این را همه میدانستند.
برجام شکست خورد چون ما، توازن قوا را ساده گرفتیم.
سه خطا، سه تیر خلاص بودند:
– تلهی حقوقی در متن
– خوشباوری نسبت به نیت طرف مقابل
– اعتماد بیقید به متحدان
از دل این تجربه، یک درس بزرگ بیرون میآید:
در دنیای سیاست، بدبینی فضیلت است.
دیپلماسی موفق، نه از خوشنیتی، که از محاسبه زاده میشود.
ایران برای بقا در میدان جهانی باید توانایی «تحلیل مستقل بدبینانه» را نهادینه کند؛ هیچ حرفی — حتی از زبان دوست — نباید بیآنکه از صافی منافع ملی و بدترین سناریوها بگذرد، پذیرفته شود.
برجام تمام شد، اما هشدارش هنوز زنده است:
اگر سیاستورزی در ایران نهادینه نشود و مسئولیتها همچنان شخصی بماند،
تاریخ، دوباره همان صحنه را تکرار خواهد کرد. فقط با بازیگران جدید.